نوسفراتو


"اليوم استعمال نوشابه و باتوم باي دخل کان، حرام و مرتکب در حکم محاربه با ..."

فقیه عالی قدر اندکی جابجا می شود. کتاب تاریخش را ورق می زند. می خواهد مطمئن شود فتوایش از نظر تاریخی چیزی کم از میرزای شیرازی نداشته باشد. باز خودش را جابجا می کند اما درد خرش را ول نمی کند. آقازاده ادعا کرده که نماینده های مجلس استعمال باتوم و شیشه نوشابه برایشان محرز شده. آقا باز هم روی صندلی اش جابجا میشود. خم و راست می شود. درد می دود توی پیشانی اش. از پایین می زند توی ستون فقرات تا بالا. بالشی می گذارد زیرش و دوباره متن فتوای میرزا را می خواند. یک جای کار می لنگد انگار. فتوا درست نمی شود. نامه آقازاده را می خواند. جوان بیچاره نمی داند که در فقه احراز یک امر معنایش با احرازی که هیات تقنینی می گویند توفیر دارد. باید مسجل بشود. باتوم را باید که طبقه بندی کرد. شیشه نوشابه هم از حیث نوع و شکل و جنس که به کنار تا کجایش هم باید تعیین بشود و این مهم کرده نیاید مگر به تجربه. حضرت آقا باز هم از این لمبر به آن لمبر می شود و یا الله می گوید و با خودش فکر می کند نکند نوعی بوده که امتحان نشده باشد. فتوا باید جامع و مانع باشد. قابل تعمیم باشد. اگر بناست که نوشابه ای مستثنا شود باید که از قلم نیفتد. آقازاده را صدا می کند. مهدی جان. بابا مطمئنی هیچکدام از قلم نیفتاده ( آن پایین چیزی تیر می کشد و گره به ابرویش می اندازد)
آقازاده جواب می دهد: مرتضی هستم آقا جان. مهدی سه سالگی توی صحن حضرت معصومه رفت زیر چرخ درشکه. یادتان رفته.
آقا آهی می کشد و تاب خوران روی نشیمنگاه، زیر لب می گوید: آی مهدی. مهدی جان.

هیچ آبی در لیوان هست؟

هیچ که نباشد چند خاصیت دارد:
1- معلوم می شود خیلی از کسانی که نگران سلامتشان بودیم هنوز زنده اند.
2- چند روز قبلش شکنجه ها طوری می شود که طرف توان نشستن با ظاهر عادی را داشته باشد.
3- دستور می دهندچند روزی توی صورتشان نزنند.
4- حمام و لباس تمیز و بعضی وقتها اصلاح در بعضی موارد گریم هم انجام می شود.
5- خروج از انفرادی
شیخ برهان الدین یاد داده که بخش خالی لیوان را نگاه نکنیم اما کاش بجایش نفرین و طلسم و وودوو و این جور چیزها یاد می داد. خیلی بیشتر به درد مبارزه بدون خشونت می خورند.
در مورد خالی لیوان نمی خواهم حرفی بزنم. حتی نمی خواهم بهش فکر بکنم. کیفرساخت را نخواندم ایم بار. شنیدم فقط یک آدم نیمه فلج که توان حرف زدن هم ندارد می خواسته با کمک ماکس وبر آقا را مورد مراوده قرار بدهد. خدا به همه توفیق بدهد.
همیشه دلم برای آنهایی می سوزد که توی دادگاء نیستند. کاش مومنی را هم آورده بودند. کاش سالم باشد.

دباشی

مصاحبه با حمید دباشی را از اینجا بخوانید. البته این متن خلاصه شده است تا حدودی.
حیف مشکل حرفهایش از اینجا ناشی می شود که ایران زندگی نمی کند. تصور کنید لوتر کینگ یا گاندی قرار بود فرسنگها دورتر در امنیت مطلق حرف از موازنه منفی و جنبش مدنی بدون خشونت بزنند.
البته شیخ مخالف نیست با کلیت حرفهایش اما بر خلاف حرفهای خودش به ماوراالطبیعه جریانات انسانی توجهی نمی کند. یعنی اینکه هر قدر هم حرفی منطقی باشد باید با احساسات بشر هم سازگاری داشته باشد تا مقبول شود.
یعنی مردم وقتی حرف شما را قبول می کنند که باید توی خیابان راه رفت و شعار مرگ بر فلان و بهمان نداد و اصلا شعار نداد که احساس کنند شما هم اندازه آنها یا لااقل تا حدودی اندازه آنها در معرض خطر مرگ، شکنجه و تجاوز هستید.
در کل اما ارزش خواندن دارد

نازک آرای تن ساقه گلی

سخنگوی قوه باء اعلام نمود که به کسانی که مورد تجاوز واقع شدند به میزان روزهای زندان نفقه تعلق می گیرد، ‌مقام مذکور که نخواست نامش فاش شود شایعه‌ مبنی بر اینکه نفقه زنان نصف مردان است را تکذیب کرد. وی همچنین در پاسخ یکی از خبرنگاران قارس نیوز که پرسیده بود که با توجه به اینکه وقوع تجاوز را قبلا شدیدا تکذیب کرده ایم، این نفقه به چه کسانی تعلق می گیرد، گفت:
طبق آیین نامه شماره 287 مصوب شورای تقویت قوه باء، "متجاوزن به" باید تمامی شرایط مندرج در بندهای هفتگانه را دارا باشد. شایان ذکر است که آیین نامه مذکور با همکاری وزیر بهداشت و وزیر رفاه دولت آینده که به خاطر شرایط خاص جسمانیشان از مسائل مربوط به هر دو جنس آگاهی دارند تنظیم شده است.
به گزارش سوخ‌نیوز آیین نامه مربوطه به شرح زیر است:
بسمه تعالی
ان الله جمیل و یحب الجمال
علی رغم تلاش فریب خوردگان و منافقین کوردل در تاریک نمایاندن زوایای رافت اسلامی و با عنایت به حدیث شریفه که چنانچه خلخال از پای زن یهودی خارج کنند جا دارد که مومن دق نموده فوت نمایند و در جهت استیفای حقوق "متجاوزن‌به" های احتمالی(کذاب)، در صورت استیفاد تمام مندرجات متذکر در ذیل، "متزانی علیه" مشمول برخوردای از نفقه به میزان مصوبه در جلسه ماضی هیات مراجع عالی قدر باء می باشد. مندرجات معروفه به شرح ذیل میباشست:
1- "متجاوزن به" باید همراه خود چهار شاهد عادل که صحنه تجاوز را دیده باشند بیاورد. چنانچه شاهدین زن باشند باید هشت شاهد تعبیه گردد.
2- استعمال هر گونه شی خارجی بی جان از جمله باتوم و بطری و قس علی هذا مصداق تجاوز نمی باشد و نفقه به آن تعلق نمی گیرد. همچنین، برهنه نمودن، ‌دستمالی، به اشتراک گذاشتن فانتزی های جنسی کارشناس با هنرجو و ...
3- چنانچه متجاوز از دخول به "متجاوزن به" متلذذ نگشته باشد و نیتش تنها تعزیر بوده باشد، نفقه منتفی بوده و متجاوزن به علاوه بر کفاره می بایست با تکرار ماوقع موجبات التذاذ کارشناس مربوطه را فراهم بیاورد.
4- صحنه تجاوز با حضور شاهدان عینی و دو طرف دعوی باید بازسازی شود و حق نشر و تکثیر فیلم مربوط به بازسازی صحنه جرم تنها متعلق به برادران خدوم قارس نیوز است.
5- اثبات انعقاد زنای به عنف بستگی به میزان دخول دارد و چنانچه از ختنهگاه متجاوز نگردد تجاوز صورت نگرفته و نه تنها نفقه ای تعلق نمی گیرد که روزه را هم باطل نمی کند. لازم به ذکر است که حد جدید ختنهگاه تا قبل از ماه مبارک رمضان اعلام خواهد شد. (مراتب باید به تایید هر چهار شاهد برسد.)
6- چنانچه "متجاوزن به" توسط چند کارشناس مجزا مورد رافت قرار گرفته باشد به علت زنای مکثره مصداق افساد فی الارض است و چنانچه زیر 18 سال باشد، اعدامش تا رسیدن به سن قانونی به تعویق خواهد افتاد.
7- میزان نفقه به ازای هر روز یک مشت گندم، جو، تخم شبدر، ارزن،‌ دانه مرغی،‌تخم شربتی یا هر یک از سایر غلاتی که قوت لایموت مردم را تشکیل می دهند،‌ است. مشت باید به گونه ای باشد که از لای انگشتان چیزی بیرون نریزد در عین حال که انگشت دست دیگر را هم نتوان توی آن فرو کرد( یعنی خالی نباشد). ضمنا هزینه درمان و دوخت و دوز و واکسن هپاتیت و رابر از نفقه مذکور کم خواهد شد.

واعد دولهم مستطیل من قوت
دبیر هیات تقویت قوه باء
سنبل طیب عرفانی
جمادی الاخر سنه 1434 هجری قمری

یقوقیل

یقوقیل شائولیان در دادگاء به اتهام کودطای مخ ملی محاکمه شد. اولش فکر کردم یکی از سران سازمان موثاد را گرفته اند. بعد وکیلش از قاضی خواسته که به علت صغر سن(متولد 69) از گناه متهم که حضور اتفاقی در میدان فاطمی و فرار از دست مامورین بوده گذشت کند. من مانده ام که اینها چرا انقدر دارند صداقت به خرج می دهند؟! نکند همه اش تله باشد.
توضیحات:
بنده قصد تمسخر اسم کسی را ندارم ، حتی دلم نمی خواست اسمش را به طور کامل و صحیح بنویسم که توی سرچ پیدا بشود اما دیدم هر تغییر که توی این اسم بدهم به طور کلی ناخوانا شده و از حیث اعتبار ساقط می شود. به جان برهان الدین قسم تا به حال هفده بار این اسم را نگاه کرده ام توی سایتهای مختلف تا مطمئن باشم درست دارم می بینم. مدام هم یادم می رود و مجبور شدم روی یک تکه کاغذ یادداشتش کنم که بعد از پست این مطلب کاغذ مربوطه را باید معدوم کنم. راستش طبق عادت رفتم سراغ خبرهای دادگا و چشمم که به این اسم افتاد داشت چارستون بدم لرزید. گفتم یکی از فک و فامیل عزازیل را گرفته اند و انگار راست است آن قول علامه مجلسی که هواداران دجال با شال سبز می آیند. بعد که شرح دادگا را خواندم البته مقداری دلم آرام شد.
همه اینها به کنار، یک آدمی را هم گرفته اند که معتاد به شیشه است و خدا را شکر کرده که در زندان فرصت ترک پیدا کرده. اعتراف کرده که رفته بوده کنار کیوسک بصیج! شیشه بکشد توی حال خودش بوده که دیده نصف کیوسک را سوزانده اند این بیچاره هم از فرصت استفاده کرده و نصفه دیگر را سوزانده. برای این کارش هم از تمام ملت ایران و مغام مئزم عذر خواشته.
یکی هم بود که جرمش این بود که از روی کنجکاوی کوکطل مولوفن ساخته رفته توی یک کوچه بن بست یواشکی انداخته که امتحان کند اما کوکطل عمل نکرده و او که داشته بر می گشته دیده یک عده ای دارند می دوند و یک عده ای هم یک چیزهای کلفتی گرفته اند دستشان و دنبال آنها هوار می کشند و این بیچاره هم از ترس اینکه زیر دست و پا نماند دویده و مجبور شده دو تا سنگ پرتاب کند به مامورها که هیچکدام هم نخورده و البته خوب از همه زمین و زمان هم به خاطر تقارن آزمایش علمی اش با شورشی ها عذر خواسته.
البته طرف از قرار معلوم دانشجوی هوافضاست و 8 تا اختراع ثبت شده دارد و جز برندگان خوارزمی هم هست.
امروز به علت کثرت مشغلت تنها به همین خبررسانی اکتفا می کنیم تا در روزهای آتی که شیخ از زاویه بیرون بیاید.

رستمالداموس

ما اين قول "ان الوقت كالاسپيقال"،‌يعني "به خدا سوگند كه نباشد زمان را مگر كه اسپيرال باشد" از حضرت برهان‌الدين نقل نموده بوديم در ايام ماضيه. اما من باب ادله براي اصحاب محاجه عرض شود كه در رستم التواريخ اوضاع احوال زمانه ما اينگونه پيش بيني شده كه در ذيل مي آيد. يعني كه اين رستم الحكما كه به علوم سريه و خفيه اشتغال داشته در سير عالم امكان به مشاهداتي دست يازيده كه يوحنا را به چارچنگول همانطور بمانانده. ملاحظات عاليه مستدعيست.
چون بيست و پنج سال از مدت سلطنت آن فخرالسلاطين گذشت... زاهدان ِ بي معرفت و خرصالحان بي كياست به تدريج در مزاج شريفش و طبع لطيفش رسوخ نمودند و وي را از جاده جهانباني و شاهراه خاقاني بيرون و در طريق معوج گمراهي وي را داخل و به افسانه هاي باطلبي حاصل او را مغرور و مفتون نمودند.... امور خر صالحي و زاهدي چنان بالا گرفت و امور عقليه و كارهاي موافق حكمت و تدبير در امور نيست و نابود گرديد.
ديباچه بعضي از مولفات جناب علامه العلمايي آخوند ملا محمد باقر شيخ الاسلام شهير به مجلسي را چون سلطان جمشيدنشان و اتباعش خواندند كه آن جنت آرامگاهي به دلايل و براهين ِ آيات قراني حكمهاي صريح نموده كه سلسله جليليه ملوك صفويه نسلا بعد نسل، بي شك به ظهور جناب قائم آل محمد خواهد رسيد، از اين احكام قوي دل شدند و تكيه بر اين قول نمودد و سررشته مملكت داري را از دست رها نمودند....
زمره خرصالحان،‌ به افسانه و افسون، رسوخ در مزاج آن خلاصه ايجاد عصر خود نمودند و او را از شاهراه قانون حكيمانه جهانداري بيرون كردند و به كريوه گمراهي كه مخالفت عقل و حكمت و مصلحت است او را داخل نمودند... اصفهان بلكه همه ايران مانند طويله و اصطبل بي مهترشد،‌ خلايق به شيريني در هم افتادند و هر كس به پهلواني و شب روي كه مي توانست از زن و دختر و پسر و مال هر كس محظوظ و ملتذذ بشود كوتاهي نمي كرد...
وزير اعظم عاشق زيبا پسري از خانواده بزرگان گرديد،‌ جاسوسي نزد او فرستاد و او را به وصال خود راضي نمود و در مكاني مرغوب از او وعده خواست و به لباس مبدل رندانه با يكنفر ملازم در آن مكان رفت. پيش از رفتن وي در آن مكان، رندان دردمند سينه چاك و سرهنگان متعصب بي باك از اين داستان آگاه و با خبر شده بودند، آمده بودند و همه به لباس رندي و اسباب شب روي با روهاي پوشيده در كمينگاه آرميده بودند.
چون وزير... داخل خانه يار مهربان و معشوق شيرين زبان گرديد و چند جام باده ناب از دست ساقي شيرين شمايل در كشيد... ناگاه رندان عيار... از كمين بيرون آمدند و از نهانخانه بيرون تاختند و آن خام طمع را به روي انداختند، و ... عمودهاي لحمي خود را سپر شحمي وي فرو كوفتند( بعني وزير را دسته جمعي...) و ريش و سبلت و ابرويش را تراشيدند و مقعدش را داغ كردند.... چون آن سلطان جمشيد نشان از اين داستان اطلاع يافت دلتنگ شد و چاره اي نمي توانست نمود، بنا بر مصلحت امر ِ خود التفاتي نفرمود و گذشت.

رستم التواريخ- رستم الحكما
حكايت مفصل است، ‌اينجا مجال تقرير كل ماوقع نيست البته. اين را محض خاطر ذوالبابين(دودره باز) كريمه حضرت نيكي مرتبت كه ميل مطلوبش به ادبيات باستان گرويده اخيرا، آورديم كه بهانه نكند اين منكرات، راو به اسباب مزاحمت، به بارگاه جاندارك زمانه دخترك سايه نشين خرگوش خواب شيرين گفتار ما نرود كه هر آنچه تاريخ ملوك را خواسته باشد اگر مرد است از شيخ طلب كند. بشمار.

مسئل‌تن‌: اما اميد! !Masalaton: and now Hope


اميد شمشير دو لب است. از سويي خداي تعالي را نااميدان، راندگانند و از سويي شيطان را اميد، مخدري است عظيم. راه رفتن روي لبه تيغ است. به گاه شيخي بايد بگويم اگر با پاي چوبين استدلاليان به محكمه برويم بايد بگويم كه اميدي نيست. اما اگر اين دل عاشق باشد كه بايد بگويم ته دلمان روشن است، هر چند كور سويي بيش نيست.
اميد را بايد ته دلتان بجوييد. بكشيد بيرون و آينه كنيد جلوي صورتتان. بايد ديد. اميد مسكن بي هوشي نيست. تيغ جراح است. اميد يعني عمل در نااميدي. "بي عملي در اميد" و حتي "عمل با اميد"، اينها هر دو نشئگي و خماري مخدر ابليس است.
پاسخ ندادن ‌به استفتايتان نه از سر بي عنايتي كه از سبب بي دانشي بوده است. شيخ شرم ندارد كه معترف است دانشش را حدي است و از شيخ برهان الدين هم متذكر شده كه زبان به آنچه نمي دانيد، نگشاييد. نمي دانم اين روشنفكران بي اميد كه مي گوييد كدامند. يعني نمي دانم كه اميد شما تا چه حد است و نااميدي ديگران تا چه اندازه. اگر اميدت باشد كه يكباره اين كاخ ستم فرو بريزد و جايش را بارگاه داد بگيرد و به طرفه العيني( عمر جواني تو) مملكت گل و بلبل بشود، بنده، خير، اميدي ندارم. يعني حتي باوري هم ندارم. "اميد" پيشكش، حتي آرزويش را هم ندارم.
براي همين است كه مي گويم بايد رفت. آينده براي تو نيست فرزند. اگر هنوز انقدر انساني كه از چيزي "مي‌ترسي". اگر انقدر چشم و گوشت باز شده كه "پول و رفاه" را دوست داري و اگر حقوقت با مسافركشي هم برابري نمي كند، هم پول نداري و هم چيزهاي ترسناك دور و برت زياد هست،‌ بايد بروي. براي اينكه فارغ از اينكه آن بالا چه كسي بنشيند، اين خاك، خاك سفله پرور است.
از بايزيد(به گمانم) پرسيدند در اين طريقت از همه بهتر چه بايد؟
گفت:دولت مادرزاد
گفتند: اگر نبود
گفت: چشم بينا
- اگر نبود
- گوش شنوا
-اگر نبود
- مرگ مفاجا!

مريدي از شيخ برهان الدين همين پرسيد. گفت:
- دولت مادر زاد
- اگر نبود؟
- عموي صاحب جاه
- اگر نبود؟
- دائي صاحب جاه
- اگر نبود؟
- مادرِ به خطا
- اگر نبود؟
- مرگ تدريجي!
اگر بن مايه مستحكمي نداري از باب ما ترك و پول و پله و روابط و اقوام دور مادري و پدري، يا بايد مادر به خطا باشي يا بايد مادر به خطا بشوي يا اينكه بروي دختر يك مادر به خطايي را بگيري.
اميد به نظرم براي حضرت عالي به مثابه سم است. تجارب شيخيمان را مي گوييم.
آن سال، سيد ممد كه اول بار آمد، ما در وضع الان شما بوديم. اميد آمده بود. درس داشت تمام مي شد. كار داشت شروع مي شد. دكترا گرفتن البته آن روزها زياد مرسوم نبود. همان ديپلم را كه گرفتيم "ام سوخ" سفره حضرت عباس پهن كرد به شكرانه. آن روزها رفتن هنوز اينطور تخم لق دهان هر كسي نبود. مع الاوصاف، چيزي نمانده بود كه رفتني بشويم كه يك مرتبه پنجره باز شد. لاي پنجره البت. نسيمي آمد و دلمان لرزيد.
جواني بود و رهايي. سفر زياد مي رفتيم. پاي "رفاه" و "سيري" بمگذار كه بي چيز بوديم. كوله و كفش پاره و تن ماهي. بعضي‌ها اسپرتكس كفش ملي پايشان بود نوك قله. همين شعرها كه حالا شما توي خيابان مي‌خوانيد(نيم) آن وقتها لاي دره ها و نوك تپه ها ساز مي كرديم. زياد بوديم. كم شديم. "خوب" هم كم نشديم. "بد" كم شديم. چند تايي خوب رفتند و يكي دو تا خيلي بد.
بگذريم، سفر زياد بود. كوه بود و كوير و صد حيف كه اين خاك عجب دامنگير است. پشت نيسان بع بع كنان از دهي به دهي ديگر. البرز كهن به كنار، زاگرس با آن دامنه هاي مضرس، هنوز هم از دور هم روحم را مي مكد. حكمتش را نمي‌دانم، چون شيراز طوري است كه از دور ديده اي زاگرس را گفتم. روزها زير آفتاب هوا و حنجره و توي سايه گهگاه تاري، گيتار، ستار يا فلوت و ني و سطل هم تمبك. شبها كنار آتش درس برهان‌الدين. روزگار خوبي بود.
روزنامه را كشف كرديم. شروع به خواندن سفره‌هامان كرديم. يادش به خير. روزنامه هاي رنگي،‌ لايشان سبزي‌هاي تازه. چه خوردني داشت سبزي هاي جامعه و توس و ...
گروهمان ديگر مخفي نبود. اعلان عضو گيري‌اش توي تابلو، كنار اعلان جلسه دفاعيه مان بود.
به همين سادگي. هواي تازه. دكترا مي خواهد چه كند آدمي كه آزاد است هر جا مي خواهد برود. هر جا مي‌خواهد بچرد. كه مي رود سر كار و حقوقش كفاف اجاره خانه اش را مي دهد؟ تازه هر از چندي هم كه دستي به قلم ببرد يك جايي توي كاغذ پاره‌اي چيزي چاپ بشود. مرگي ندارد كه. كنديم و مانديم. هواي تازه و خاك كهنه. سيد ممد هم آبي بود سر آتش كله داغ و جوانمان. قياس مع الفارق است. مي دانم. نهايت مقصود اين است كه اميد بود. روزني بود كه نوري داشت و آفت جانمان شد. همين.

بعد بزرگ شديم. يك باره. عشقها هم انگار ديگر بزرگ شد! توي چادر جا نمي شد ديگر. بايد خانه مي گرفتي برايش. عشق با تن ماهي هم سير نمي شد. عشق پا برهنه بي كفش پاشنه بلند؟! اين بود كه واقعيت ها جايش را پس گرفت از حقايق رنگي مجعول.
بعد رفتيم لاي منگنه. سبزي خوردن از سبد غذايمان كنار رفت. تربچه و شاهي و ريحان. گفتند كود انساني مي ريزند پايش. بعد گفتند فاضلاب صنعتي. مادر هم شيشه را پاك نمي كرد ديگر. مي گفت پنجره‌اي كه باز نمي شود را بايد با پرده پوشاند. چه فايده كه تميز كني. كثيف مي شود. مي فهمي؟
ما شاگردان برهان الدين بوديم. آنكه دولت مادرزاد و عموي صاحب جاه داشت و آنكه همسر مادر به خطا گزيد همه رفتند. عاقبت به خير. باقي يا رفتند بلاد كفر يا مثل اين عفيف بن قوني ماندند به مرگ تدريجي و همه روزه به دعا كه مرگشان را مفاجا كند كه نمي كند. من و چندي هم از بي چيزي رفتيم دنبال بي نيازي. به همين سادگي. برهان الدين، آن را كه از همه بيش "آلت مغز" بودي به شيخ الشيوخي گماشته، خود شيخ المشايخ شد و از عالم صورت نهان شد. ما مانديم و بار الشيوخي كه بزرگ بود از شانه مان. بماند، آن روزها شيخ‌ ِ ما را درنگ بلاد كفر نبود. آخر بار كه به مكاشفاتمان حاضر شد اما گفت بايد مي رفتيد. گفتيم اگر رفته بوديم شيخ الشيوخ نمي شديم. گفت براي همين بايد مي رفتي. حالا من هم همين را مي گويم. اگر نروي پر پرش مي شوي شيخ الشيوخ و ما بايد برويم در پرده شيخ المشايخي.
اميديم نيست فرزند چرا كه خانه از پاي‌بست ويران است. خانه حاج آقا گفتم زمان اسپيرال است. يك جور فنري البته. يعني مغز يك اسپيرال را بگيري مثل يك فنر بكشي در راستاي محور زمان صوري. يك فنر مخروطي مي شود. هر طول و عرض براي خودش يك نظيري دارد كه با معادله اين منحني تابعي است از طول و عرض اصلي. ارتفاع اما فرق مي كند. و اين ارتفاع همان زماني است كه ذهن ما مي فهمد. براي همين شما عين ما نمي شوي. ما هم شبيه پدرانمان. اين آشوب هم به قول آغا كاريكاتور آن فاجعه قبلي بيش نيست. نه كه ارزشش كمتر باشد كه بيشتر است اما همان نيست. الله اكبر روي بام كاريكاتور نيست به نظرت؟
عيب از سيد ممد نبود. هفتاد ميليون گونه روانپريشي را مي توانم نام ببرم برايت. ديو بيمارخويي مسكن گزيده اينجا. تكثر جايش را به تشتت داده. آن روزها فكر مي كرديم جواني را سرمايه كرديم براي روزهاي آزادي. زهي خيال محال. هزار ترجمه داشت آزادي كه نهصدتايش استبداد بود و نود تايش هرج و مرج و و نه تاي ديگرش خواب و خيال و آن يكي آخر را هم هنوز كسي ننوشته. مي فهمي؟ بديهيات اينجا كار نمي كند. ما توي يك كشور چپه زندگي مي كنيم. يعني بنزين كه ناياب مي شود ماشين گران مي شود. فلان شركت ورشكست مي شود شاخص سهامش در بورس به شدت رشد مي كند. ديپلماسي مان بي كفايت كه مي شود اقتدار جهاني اش بالا مي رود. راست‌ترينهاي تاريخمان رفقاي اولتراچپ دارند و دم از حقوق محرومان مي زنند. ما يك جور خاصيت آيينگي داريم. برعكسيم. اگر جاي راحت مي خواهي اينجا نيست. اميد اگر براورده هم بشود حاصلش حسرت است و حسرت. در طول تاريخ خوشبختي مان محدود به زماني بوده كه از تولد اميدمان تا به ثمر رسيدنش فاصله بوده. يك سال انقلاب مشروطه. شش ماه انقلاب اسلامي. چند ماه اين ور آنور دوم خرداد. حالا هم كه از بيست و پنجم خرداد امسال شروع شده و هر كجا كه تمام بشود بدان كه آنجا جاي تو نيست.
اميد را چه حاصل كه اين ديو پليد سرهاي بيشمار دارد و از لايتناهي جهل بشر است كه تغذيه مي كند. هر سرش را كه مي كوبي هزار سر جديد بر مي آورد و يكي از همين سرها اميدمان را بلعيد و ديگري جوانيمان را و آن ديگر دهان به گزيدن دلمان گشوده. ديگري دندان به جانمان آخته.
غرض از اينها اما چيست؟
غرض اين است كه اگر به اميد بهروزي اين خاك مانده‌اي كه نمان و برو. اگر اميد بريده‌اي و عاشق ماندني كه دل از رفتن بكن و بمان. اما اگر ماندي عاشق باش وگرنه يا تن به مادرچپگي مي دهي يا به مرگ تدريجي مي روي. دل قوي داشتن اما شروطش همان است كه بايزيد گفت. امتحانش را هم پس نداده هنوز. گفتيم كه پر پر‌اش مرتبه شيخ‌الشيوخي است كه هنوز در بوته آزمايش است.
عاشق بودن هم بلد باش. خرده مگير. نان اگر داشتي شكر. اگر نداشتي عربده نكن. دلبر اگر بود نوش اگر نبود مراقبت. راحت اگر بود به صفا اگر نبود صبر. دشمن را البت بايد كشت.
يك نكته هم در نهان مي گويم. يك راه آخر هم داري. عاشق زني باش كه همه چيزت را دوست داشته باشد. ديگر نيازي نيست جايي بروي.( البت روي اين يكي زياد حساب نكن. يادت باشد كه راه آخر است نه راه اول. در واقع راه نيست فقط يك شانس است. شيخ به تجربه اين را مي داند. اگر شانس آخر را اول يافتي مي تواني باقي را رها كني اگر نه كه دنبالش نگرد تا مگر مگريزد.)

... ادامه

واي خدا نوشته از طريق IELTS قصد شناسايي نخبگان داشته اند كه با اعطاي بورس تحصيلي آنها را جهت براندازي انتخاب كنند.

آدم از اينكه اين چرنديات به فارسي نوشته شده احساس حقارت مي كنه!
شعار جديد: مردم چرا نشستين، پاشي برين گمشين بميرين

زايشگاه

- فيلمنامه كه آلت‌شعري بيش نباشد. كارگردان كه بي سواد و خرفت. تهيه كننده آن‌كاره چه كار مي كند؟
- بازيگران معروف را مي كشاند سر صحنه.
پي.نوشت: انقدر دادگاه مضحك است كه اعتبارش را تنها از شاخصين اصلاحطلب مي گيرد.
پي.نوشت2: وقتي مربي فوتبال و هنرپيشه نقش وليد و عمو پورنگ را ببرند سر تنفيذ، زيد آبادي و تاجرنيا را هم بايد ببرند براي دادگاهي كه متهمينش گوگل وفيس بوك و تويتر و سفراي خارجي و امثالهمند.
پي نوشت3:كيفر خواست:بديهي است كه كشورهاي غربي در راستاي مبارزه با اسلام با اختراع موبايل و ماهواره و اينترنت قصد براندازي نظام را داشته اند.

پي نوشت4: چرا سفراي كشورهاي مداخله جو كه در تظاهرات شركت داشته اند دستگير نشدند؟(چه سوال ابلهانه اي)

واژه نامه اكسپرسيوفاشيسم

كاريكاتور:
كاريكاتور تصوير سياه و خون‌بار و خشني است كه از روي يك تصوير مضحك و بي محتوا كشيده شده و وحشت بر اندام نقاشان تصوير اصلي مي اندازد.

خبرگذاري


خبر اختصاصي(متن كامل كيفرخاست*- فوري):
بعد از افشاي نقش بنياد آلبرت انيشتين( مروج جنبش بي خشونت، مهره صهيونيزم و عامل كشتار برادران مسلمان هيروشيما و ناكازاكي) در ناآرامي‌هاي اخير، به تازگي يكي از به استلاح اسلاهتلبان به استلاح زنداني در اعترافات خود به همكاري با كمونيست ورشكسته و وازده، نيكلاي گوگول، كه از عوامل اف بي آي در بر اندازي حكومت دوست و برادر، شوروي سابق، بود و در پوشش زيبايي‌اندام‌كار چند باري به ايران سفر كرده بود،‌ اقرار كرد.
همچنين يك لبنياتي در تهران با نام هابرماست كه ارتباطش با منافغين اثبات شده، متهم به توزيع ماست آلوده به ويروس مننجيت در بازداشطگاه ها شد كه يكي از اين بازداشطگاه ها به علت استفاده از محصولات لبني غير استاندارد پلمب شده و وزارت درمان و دادگستري از هموطنان در خواست كرده جهت دريافت كوپن رفات، به ساير محلهايي كه به زودي در برنامه تفسير خبر ووآ اعلام مي شود مراجعه نمايند.
در ادامه افشاگري هاي تكاندهنده سران آشوبها در دادگاء و همچنين اعترافات جاسوس معروف حسين آقا كه به كانادا هم سفر كرده، معلوم شد كه اغتشاشگران طبق يك برنامه مدون كه از سرويسهاي بهداشتي و امنيتي ساير نقاط جهان به آنها ديكته شده است، سعي در كشيدن ابعاد به اسطلاح جنبش به تمام زواياي زندگي مردم داشته اند:
1- شاخه زنان: اين طرح كه ابتدا توسط شخصي موسوم به شبنم توازع با نام مستعار لويزيا مي آلكوت و علامت اختصاري "ش.ت."، كه از عناصر شناخته شده يكي از باندهاي فساد معروف محله پولدارنشين چيذر است، با نام "زنان كوچك" و به قصد تحقير زن مصلمان مطرح شد، با درايت مردم در هم شكسته شد. اما عناصر ورشكسته و فاسد باقي مانده از اين گروهك،‌ همچون "م.ا.ك"، "ش.ص" و همينطور "س.ي" با اسم رمز سوسانو يونتابال و همچنين بورسيه ارگان صهيونيستي نوبل، "ش.ع" با عضوگيري از بين جوانان بي دين و فريبخورده طبقه متمول، شاخه زنان انغلاب پشمي را به وجود آوردند. جوان بائز، جميله بوپاشا، آنگ سان سوچي از ديگر اعضاي معلوم الحال اين گروهك هستند.
2- شاخه اراذل و اوباش: اين شاخه كه توسط فردي به نام دونالدداك، معروف به رامزفلد، در تپه هاي سيدخندان تاسيس شده با همكاري كنفدراسيون جوانان تاي چي چوانيست كه شاخه نظامي چريك هاي مائويست موسوم به خمرهاي سرخند و با همكاري پل پت و انورسادات و زني با نام اشرف غرارگا، اقدام به عضوگيري از اوباش شناسنامه دار تهران كرده و جهت تخريب اموال عمومي و مخالفت با هر گونه مدرنيزاسيون به سطلهاي زباله مكانيزه شهر كه يكي از شونصد هزار اختراع ثبت شده در دول‌ات نهم است، حمله كرده و اقدام به پرتاب سنگ به پرندگان كرده اند.
3- شاخه خارج از كشور: اين شاخه در تمام كشورها به جز صوريه و لبنان و ونضوعلا، شعبه داشته و از طريق موبايل، گاز اشك آور، متاليكا و مواد كشتار جمعي سعي در براندازي داشته اند.
ياد آور مي شود كه بسياري از اعضاي اين سازمان مخوف هم اكنون دستگير شده اند و از آنها انواع اقسام موبايل، كارت اينترنت، تويتر و تعداد زيادي عكس احمد شاه مسعود كشف شده است.
گفته مي شود جمعي از دانشجويان مسلمان در اقدامي خود جوش پرچمهاي كانادا(توليد كننده نوشابه مضر معروف)، لوكزامبورگ(صادر كننده اجناس لوكز و تجملات و مخرب مصرف الگوي اصلاح)، ليبريا(حامي ليبرال دموكراسي و نهزت به اسطلاح آزادي) و نروژ(همينطوري الكي) را به آتش كشيده و با شعار مرگ بر كانادا، مرگ بر كره جنوبي، مرگ بر صدام انزجار خود را از عوامل سحيونيظم جهانخار آمريكا و هم پيمان كثيفش، نادر شاه قاجار نشان دادند و خواستار تعطيلي سفارت ملبورن در ايران شدند.
همچنين در ادامه موج اغتشاش در تهران، حدود دوازده تن از طرفداران موصوي با تجمع در يك ايستگاه اتوبوس اقدام به شعار دهي نمودند و سمعك پسر سيزده ساله ناشنواي كارگر كفش ملي را كه از آنجا رد مي شد دزديدند، كه با دخالت گردان هفتم تاصوعا اين آشوب ها در هم شكسته شد. متاسفانه سي و هفت نفر از پرسنل خدوم كه با لباس شخصي جهت خريد از خانه خارج شده بودند و به علت احساس تكليف به كمك برادران گردان هفتم رفته بودند به شهادت رسيدند. پيكر پاك اين عزيزان پس از يك ماه در صردخانه كحريزگ به خانواده آنها تحويل داده خواهد شد.
* به خدا دادصتان همينها رو خوند تو دادگاء

پاسخ به استفتا

1- يكي از مريدان رساله اي نگاشته به اعتراض كه حضرت شيخ امتنان داريم فلان را تمشيت كنيد. در توضيحات آورده كه مي دانيم كه پيوندش را چون دانستيد كه موجبات خطر است حذف نموده ايد و خائن است و از ولايت شيراز است و همه اينها.
شيخ سوخ بن منشور كه ما باشيم،‌ پس از رويت رساله به انديشه فرو افتاد كه چه كناد. از طرفي خواسته مريدان فروهشتن را شرط مروت نباشد و از طرفي ديگر حكايتيش ياد آمد كه هماره با يادآوري اش از تداعي چهره گداخته برهان الدين لرزه به اندامش مي افتاد. پس شيخ مصمم شد به نگارش دفتري من باب خواهش ياران كه بي ذكر آن حكايت، كرده نمي شد.
خاطر شُمايخوي* حضرت سوخعليشاه آيد كه در ايام تلمذ؛‌ روزي چند شحنه گرزآفريد! به اندرون حجره شيخ برهان الدين تاختند كه اي بزرگ مشايخ، چه نشسته‌اي كه يكي از مريدانت را جنون حاصل گشته و داروغه ما را فرستاده كه خلاصش كنيم تا نحسي بر شهر نيوفتد، حال آنكه ما را رخصت شيخ لازم باشد مگر كه معصيت كنيم. شيخ گيوه بركشيده و ما به دنبالش و شحنگان دوان از پيش به چارسوق رسيديم. در ميدانگاهي سگي ديديم به قدر الاغ بچه، كه به خود پيچيده و زجه همي‌زد و يكي از طلاب شيخ، ساق پاي سگ را به دندان گرفته و روي زمين به دنبال هيبتش كشيده مي‌شد و رها نمي‌كرد. شيخ عفيف بن قوني زبان به آفرين گشود كه لاولله عجب آرواره‌اي. داروغه به سكوي جارچي برشده بود و نعره مي‌زد كه ول كن ساق اين سگ پدر را و چند شحنه طلبه را زير مشت و لگد داشتند تا دست از ابرام بردارد كه بر نمي داشت. پس شيخمان،‌ برهان الدين، ردا به حركتي كه از شيخ ايستوود آمخته بود به كناري زد،‌ گره به ابرو انداخت و چهره بر افروخته از خشم چونان نعره اي بزد كه سگ بمرد و تلميذ از دست بشد. من نيز از خوف ديدم كه دنيا به دوار اوفتاد و شيخ عفيف بن قوني را طهارت واجب گشت. پس گلاب بياوردند و آب ليمو و به منخرين طلبه ماليده هوشش آورند. شيخ پرسيد چرا پاي نجس گزيدي؟ طلبه گفت: پارس مي كرد يا حضرت شيخ. نمي گرفتم مي گرفت. شيخ گفت: پس چرا رها نكردي؟ گفت: قبض كه حاصل شد حالي عظيم پديد آمد مرا، كه به رها كردنم تابي نبود. پس برهان الدين بر سر زده، رو به مريدان كرد كه اين است استحاله، كه چون پاي سگان گزيديد لاجرم سگي كنيد و شما را اگر معرفت شيوخ نباشد به گردابه سبوعيت فرو افتيد. پس باشد كه از سگان واق‌گقتار دوري كنيد كه سايه برهان الدين هميشه بر سرتان نيست كه عربده غيرتش منجيتان شود.
دراز سالها از آن روزگار گذشته و حضرت سوخ،‌كه ما باشيم، ديري است به گاه مالاندن گوش خاطيان دقيق مي‌شود كه آيا از بهايم ني اند؟ كه اگر بودند شيخ را كه بي حضور برهان الدين زهره سگ كشي نيست دست از ابرام بر دارد.
اما من باب اين مريد سعيد كه نامش را اگر خواست خودش در ذيل همين قامنتها عيان كند بايد گفته گردد كه:
اين بنده خدا(بهايم هم از بندگان خدايند كه مرغ تسبيح گوي و يارو در خواب است و اين حرفها) ديري‌ست من باب اينكه آدم است يا نه، در تشكيك است. يعني در آينه كه دقيق مي شود شواهدي مي بيند اما در كردار خود كه مداقه مي كند اميدش رخت مي بندد و چون ايماني قوي دارد، كه البت بايد گفته آيد كه ايمان يك نقيصه ارثي‌ست و چاره ايش نيست، آرزويش هست كه روزي به يقين خودش را آدمي بداند. (حكايت آنكه نان خورد و لرزيد و دانست كه خر نيست را پيشترك آورده بوديم)
الغرض،‌ اين آدمنماي قصه شما از قسم دوپاياني است كه يك چيزهايي بر او مشتبه شده است. يعني خوب كه معاينه كني مي بيني كه طرف يك اعتقاد عظيمي دارد كه خلل ناپذير است. همينطور كه پيشتر ذكر شد اين نقيصه را درمان نيست. چرا كه آنكه را هيچ در جبه نباشد و ترسش از هيچ فزون شود لاجرم به تعصب مي انبارد. يعني اگر كه اندرون از اميال تهي گردد و خرد داخل نشود لاجرم براي گريز از تهيوارگي كه مشخصه ابدال است،‌ وجود بي جود را حربه اين شود كه از عصب مالامال كند كه فساد است و عدم هم حلّالش نيست.
اما من باب ولايطمداري اش بايد مذكور گردد كه اين اعتقاد نه از سر رندي كه مع الاسف از روي اخلاص است. بايد كه روزگار را به كالبدشكافي اين انعام مشغول باشيد تا ادراك كنيد كه چگونه است.
اين طفلك از نوعي اديپوس حاد با نام ميرو اديپوس يا اديپوس ميرور (عقده اديپ آينگي) در رنج است. بدين منوال كه بيمار( چه از دوپايان چه چهارپايان) تحت آلام اديپ زدگي حاد، يك جور حس بي پدري (توام با پدركشي)مزمن گريبانش را مي گيرد. يعني تنفر از پدر بيولوجيقي به علت نابساماني دوره پست كلينيكال بعد از زايمان مادر و كمبود مفرط حامي آسماني،‌ كه بالذات نقشش را پدر بر عهده دارد، سبب گرايش مجعولي ميشود كه به آن اديپوس آينگي مي گويند و در آن "نفر" من باب تسكين اين ميل جانكاه، آينه اي از پدر بيولوجيق و با الگويي آسماني براي خود تعبيه مي كند كه به آن ميروپادروس( يا پدر آينه اي) مي گويند. اين ضايعه آنقدر همه‌گير است و آنقدر در عموم مردم نافذ كه حتي جايگاهي در مذاهب نيز براي خود پيدا نموده است و اگر نيك نگريسته شود در سده هاي مابعد، همه اديان توجيهي جهت اين نقيصه برساخته اند كه از آن نمونه به ادعيه معروفي همچون دعاي "اي پدر ما كه در آسماني" كه خاص زنار بندان است مي شود اشاره نمود كه مع الاسف به مسيح اشاره دارد.( حال آنكه در هيچ كتاب آسماني شاهدي بر اين نيست و خدا حتي در قران خودش را از فرزند داشتن و پدري كردن مبرا دانسته و امر كرده به همان پدر خودتان اكتفا كرده خودتان را گل كسي نياندازيد) و اين خود بيشتر اسباب تالم است كه براي پدري كه در آسمان مي جويند هم چهره اي انساني همچون پدر وازده بيولوجيقي ترسيم مي كنند و از اينگونه اند حاميان پدر استالين و پيشوا هيتلر و پدر موسيليني...
اما در اين خطه، افسوس كه اينگونه بيماران را ملتجايي بس عجيب پديد آمده كه با نام ولايط عجين گشته است. يعني كه اين بندگان خدا، در حسرت مهر پدري كه تيغ را حواله اش كرده اند، دست به دامان شيخي مي شوند تا آينه آسماني پدرشان شود. پدري كه نقايص و ناپاكي هاي پدر خودشان را ندارد. پس مخلصين اين مقال را اينگونه است كه مي انديشند كه پدرشان را حكمتي عظيم و قدرتي مهيب و عصمتي ناخدشه است كه هر آنچه او خواهد، همچنان كه زيبنده رابطه پدر و فرزندي(كنايه به كذبيات شيخ بگاي) است، بايد اطاعت شود.
اما من باب برداشت اين مخلوقات از قدرت و عصمت و حكمت بايد بيان شود كه قدرت مهيب را "پدر" از همين ارادت بي خلل مي گيرد كه تمام منوياتش را ملتزم به اجرايند و در باب عصمت و حكمت نيز از آنجا كه اين دو صفات برگزيده مسلمين است نياز به افسانه است تا كرده آيد. پس بايد كه اين حكمت افسانه اي را مرتبط به ذات احديت كه كمال حكمت است نمايند و اين كرده نيايد جز به نيابت از امام غايب كه خود معصوم است. و اينجا ديگر پاي از دايره شريعت هم برون گذارده نايب را در عصمت مراد شريك مي دانند. اما در حوزه متكلمين اين برسازي تا بدانجا رسد كه گويند كه ماه و ستارگان و گردش فصول را خداي به جاي نياورد مگر به اذن امام. كه همين "شيخ مخاطب هاله نور" بر آن دلالت كرده در فرصتهاي بسيار. پس اينچنين نظريه پردازان و آن گونه بيماران را پيامد اين است كه پندارند "پدر" يا همان "آقا" نايب امامي است كه سر آمد حكمت و وارث عصمت و خاتم عدالت و شريعت است.
اگر از يك "نفر" مبتلا به ميرو-اديپوس پرسيده شود كه حجت شما بر اين نيابت چيست؟ خلق الساعه در غدد فوق كليوي، بيضه ها و غده شبه هيپوفيز( غده اي مشابه غده هيپوفيز انسان) هورموني ترشح مي گردد كه رگ گردنشان را طناب كرده و باد به حنجره شان مي آورد و ناخواسته دست به خشونت مي برند چرا كه اين هورمون به مثابه سدي در راه رسيدن مواد قندي به سلولهاي خاكستري و در نتيجه ترك برداشتن "آينه-پدر" عمل مي كند. پس حتي اگر "نفر" خودش حتي من باب آدم بودنش تشكيك كند باز هم از آنجا كه پدر، لازمه وجودي هر مخلوقي است، ‌اجازه نمي دهد در تصوير "آينه-پدر" كسي اظهار شك نمايد كه برايش تهديدي به مثابه عدم است.
پس نيازي به تحريك هورمونهاي مذكور نيست و تنها كافي است كه عوارض و جوانب اين مرض جانگاء را در ذهنتان شبيه سازي كنيد. براي مثال "نفر" فكر مي كند كه اين آقا نايب آن آقاست و هر كاري كه مي كند آن آقا از جانب خداي عزوجل برايش امر فرموده. پس اين آقا هم هر چه گفت بايد كرد. در اينكه از كجا مي داند اين نايب است كه خوب جاي سوال نيست. اما در اينكه چه تضميني وجود دارد كه اين آقا به عنوان انسان جايز الخطا هميشه امين مكنونات قلبي آن آقا باشد و در معرض فساد ناشي از اين اقتدار عظيم و پر آزمون قرار نگيرد، باز ذاكر مي شوند كه نه خود حضرت اگر نايبش خطا كند گوشش را مي گيرد و اين البته همه پيرو اين نكته است كه واقعا قضيه نيابت را به محاجه نكشيم. پس اين را هم قبول مي كنيم كه آقا اگر ديد نايبش راه خطا رفته با قدرتي كه اين طفلكان افسانه‌اي و جادويي مي دانند(حال آنكه حتي مرسلين نيز شهادت داده اند كه بشري مثل باقي ابنا بشرند) گوش اين آقا را خواهد ماليد و البت نيازي هم به اين محفل خبرگاني كه علم شده هم نيست.
باز اين پرسش مطرح است كه چرا در هزار و دويست سال گذشته آقا نايبي براي خودش دست و پا نكرده كه البته پاسخش اين است كه هيچ وقت شرايط اينطور محيا نبوده است و در اينجاست كه اين پرسش مطرح است كه حالا كه انقدر شرايط توپ توپ است و محيا است و حضرتش هم تصميم گرفته كه در باب حكومت شخصا و عجالتا از طريق نايب، دخالت نمايند و اين همه جان عزيز هم جمعه صبحها به دعا و پس از نماز خمسه به دعاي فرج مشغولند و سينه شرحه از فراغ دارند و در روايات هست كه اگر سيصد و سيزده نفر يار مخلص حاضر باشد حضرت خواهد آمد و ياران خاصه نايبش اكنون از چند هزار افزون است، با تمام اين تفاسير چرا ظهور حادث نمي شود و علي‌رغم وعده هاي شيخ بگاي كه مدام مي گويد تا دوسال ديگر مي آيد و شيخ كرگدن‌الاسلام هم نامه نوشته و به اسم كوچك و لفظ جون خطابش مي كند و آن شيخ مرحوم هم از تچكيك(چك كردن) نام نمايندگان نشيمنگاه شوراي اصلامي با حضرت و تاييد ايشان پرده برداشته بود،‌ هنوز خبري از ظهور آقا نيست.
اما اين پرسش هم سبب ترشح هورمون مذكور شده و فرايند تسلسل را تكرار مي كند و مانند شمارشگري كه صفر كند بر مي گرديم به نقطه اول و كار بدانجا رسد كه اين "نفر" طفلك شب در هواشناسي مي بيند كه فردا آفتابي است و بعد صبح كه بيرون مي رود رگبار تا شرتش را خيس مي كند و به خودش نهيب مي زند كه مباد كه فريب ظاهر را بخوري. نماينده نايب آقا در سيما گفته كه آفتاب است و باران نيست و اين باران چيزي نيست جز شبهه اي كه دشمن ايجاد كرده تا فريب خوردگان غربزده را اغفال كند.
حالا من به مريدي كه از من مي پرسد با همچين مخلوقي چه بايد كرد چه پاسخي بايد بدهم؟ اين مهجور معتقد است كه هر آنچه "پدر-آقا"‌يش گفته،‌كلام خداست و هيچ ترسي هم ندارد كه اين خود مصداق شرك است، و معتقد است كه چون اين آقا خود حضرت حق( با واسطه نايب خداست)** است پس لزوما هر سيئه‌اي كه به آن بفرمايد عين صواب است و هر كس كه او گمارد بر حق است و هر جنايتي كه رخ دهد صورت است و در باطن جز حكمت نيست و حق آن است كه در تي وي گويند و قس علي هذا.( كسي هم كشته نشده اين روزها،‌ از اول دندون نداشت و مننژيتش هم مادر زاد بود)
اينجاست كه هر پرسشي كه حتي اركان پايين اين پيكره را، حتي مجري بيست و صي، را تخطئه كند از ‌آنجا كه غيرمستقيم پايه هاي الگوي ميروپادروس را به لرزه مي آورد از ريشه غلط است و منجر به ترشح هورمون مربوطه مي شود.
نيك نيز كه بنگري، كدام موجود ناقص الخلقه و نابالغي نيست كه نخواهد به بهانه ضعف ادراك و استعداد تا ابد در كنف حمايت پدري مقتدر و والا و بي همتا قرار گيرد و حال آنكه اين پدر اينطور هم جسيم و مصور حاضر گرديده و قابل لمس و شنيدار است و خوابيدن پاي بسترش مستضمن امنيت است.
افسوس كه اين مرض را دوايي نيست و مبتلايان از مرگ پدر به دامان پدري ديگر اوفتاده تا بدانجا روند تا مرگ فراگيردشان و هرقدر كه به عوارض بيماريشان بتازيد تعصبشان(خود مرض) سخت تر مي گردد.
پس پند حكايت شيخ دريابيد از گزيدن پاي سگ بپرهيزيد و اگر دانيد كه در سر كوچه سگ بسته اند از سر ديگر به داخل رويد و اگر پارس كرد پارس نكنيد كه كار به درازا كشد و اگر دنبالتان دويد نترسيد كه سگ بوي آدرنالين را مي‌شنود و گستاخ مي شود.

· شمايوخي: بر وزن همايوني
· ** معلوم نيست خدا كه توان حفظ نايب را دارد خود اصل را رو نمي كند؟

2- ديم نكته اينكه اين ها آنجا كه از باب اخلاص خارج و قصد رندي مي كنند و اين خوشمزه‌بارگي‌ها تا بدانجا كه تفال به گلستان شيخ اجل هم زنند هم مي كشانند ديگر كارشان از كار گذشته و نه تنها از عود بيماري مدت مديد گذشته، ‌كه شما هم در دام بازي توپ رو بنداز من بگيرم افتاده ايد، يعني اصل قضيه را گذاشته اند كنار و دنبال اينند كه بين دو نيمه به شما گل بزنند. يادم هست پسرخاله اي داشتم كه عاشق شطرنج بود. شطرنجش هم اينطور بود كه هر وقت كه دوست داشت هر كدام از مهره هاي من را كه عشقش مي كشيد از بازي پرت مي كرد بيرون و اگر اعتراض مي كرم خاله،‌ كه هر دوي ما را نگه مي داشت مي آمد تشر مي زد كه اي سوخ چرا بازي را به هم مي زني. طبعا با هفت حركت اول تنها شاه من در ميدان باقي بود و با حركت هشتم مات مي شدم. پسر خاله شكلاتش را كادو مي گرفت و خاله بغلش مي كرد و مي بوسيد. توي فاميل صحبت از استعداد بي رقيب پسرك در شطرنج بود كه پسرخاله قهرمان كشورش را در چند حركت مات مي كند. در عالم بچگي دوست داشتم با اين ضايعه بشري بازي نكنم اما مادر كار مي كرد و خاله تنها كسي بود كه نگه ام مي داشت. باختن برايم راحت تر بود تا اينكه بازي نكنم. عارم مي آمد كه خاله با پوزخند به مادرم بگويد سوخ مي ترسد با پسرم بازي كند. خلاصه اينكه پسر خاله پنجم را سه بار خواند و پدرش هم تا سوم راهنمايي اش را خريد و امتحان نهايي هم فكر كنم كسي را اجير كردند كه جايش امتحان بدهد. خلاصه با سيكل رفت راسته فرش فروشها. ذوقمرگي هاي بصيجي وار اين آدمك هم وقتي خوشمزگي هاي كم نمكش را مي كند و به خيال خودش با گامبي شاه و گامبي وزير مضحكش شواهد عدم تقلب را از قول دم روباه آورده توي بلاقش مرا ياد پسرخاله كودنم مي انداخت كه وقتي پياده را مي برد بالا و مي كوبيد توي سر اسب من كه هنوز از جايش بيرون نياورده بودم و پرتش مي كرد وسط هال،‌چگونه مي خنديد و دست مي زد و خاله ام قربانش مي رفت. "دل بد مكن"
3- به جاي اين ابله ها اين را بخوانيد.

راز شال صبز ميدان وليعسر

1- بيدادگاه شروع شد. تف به گور قاضي شارع.
2- خدا سومين پدرش را هم به درك واصل كند.
3- چند خانواده محترم كه براي اندكي پيك نيك و صرف كاهو سكنجبين به دشتهاي اطراف "آباده" رفته بودند به علت عجله در بازگشت به خانه جهت رويت سريال جومونگ، دخترچهار ساله خود را در بيابان جا گذاشتند. دخترك مرد.
4- شيخ غلتان دارد اعتراف مي كند. چيز مهوعي است.
5- چيزي به تنقيه و تنظيف نمانده!
6- هيچ
7- برو حال نداريم...

شيخ عبدالمفروق كنيبال‌جاه( خوف سره)

پنجشنبه، اتاق انتظار، كانال يك، بالاي صفحه آرم شبكه قران( يا چيزي شبيه آن).
مردكي ريشو و پهناور در سمتي. شيخي مهيب در سوي ديگر.
پرسش آقاي مجري: حاج آقا اگر انساني توسط انسان ديگري خورده شود و تمام اعضاي بدنش جذب بدن خورنده شود، در قيامت هنگامي كه قرار است دوباره آن انسان با اندام خودش زنده شود،‌حكمش چيست در حاليكه خورنده در واقع بدن او را هم در خود دارد.
پاسخ شيخ مهيب: در اسلام اعضاي بدن به دو بخش اعضاي فرعي و اعضاي اصلي تقسيم مي شوند و اين چيزي است كه علم هم حالا ثابت كرده و اين جز معجزات اسلام است كه در هزار و چارصد سال پيش اين مساله را بيان كرده. اعضاي اصلي همان سلول است. يعني همينطور كه در علم امروز مي گويند همان ژنتيك و سلول اصلي كه از آن مي شود تمام اعضاي بدن را باز سازي كرد. اعضاي فرعي هم شامل ساير اعضاي بدن مي شود. وقتي كسي خورده مي شود. اعضاي اصلي و فرعي بدنش جذب بدن خورنده مي شود و تبديل مي شود به اجزاي فرعي بدن او. در حاليكه در قيامت، خداوند با حكمت خودش ترتيبي مي دهد كه از همان اعضاي اصلي، بدن دوباره بازسازي شود. حال اگر يك قطره از خون يا پوست يا استخوان فرد خورده شده باقي مانده باشد و آن عضو اصلي يعني سلول را در خود داشته باشد،‌كه خيلي هم محتمل است و هيچ كس نمي تواند يك نفر ديگر را بدون اينكه ذره اي تلفات داشته باشد بخورد، مي شود در عقبي او را دوباره به اذن الهي زنده كرد.

مي توانيد زنگ بزنيد سروشسيما و درخواست كنيد فيلم برنامه را برايتان بفرستد. فكر كنم دور و بر ساعت ده يازده صبح بود. اگر هم باور نمي كنيد يعني هنوز نفهميده ايد چه خبر است. باقي مطالب شيخ به علت كاهش صداي قوطي حرام قابل تشخيص و تميز نبود. اما داشت در مورد پيشبيني هاي پيامبر در آخر زمان مي گفت كه زنها يك جوري لباس مي پوشند كه آدم رويش نمي شود بگويد و بعد سلمان مي پرسيد: جون من؟ يا رسول الله. جدي مي فرماييد؟ و هر قدر كه حضرت تاكيد مي كرد هيچ كس باور نمي كرد كه روزي قرار است برسد كه زنها از شوهرانشان اطاعت تام نكنند و لباسهايي كه نمي شود اينجا گفت بپوشند. اين هم البته از معجزات اصلام بود.
فراز بعدي بيانات شيخ در باب زيارت بود كه اگر زاير حاضر باشد عارف است و اگر حضور حاصل شد به عرفان مي رسد و اگر زاير حاضر باشد به عين و غايب به ذهن اين اتصال منقطع است و مرتبه عرفان حاصل نمي شودوووووووووو....