مخافت


.....من که پدرکشتگی با شخص فرهادی یا امیرعلی ندارم که. حرفهای نجومیان درست است اما ربطی به فیلم فرهادی ندارد. گفتمان ایدئولوژیک منتقد با توهمات شخصی اش فرق دارد. اینطوری اگر باشد حسن عباسی هم در تحلیل لاست و فراماسونری واینها دارد گفتمان ایدئولوژیکش را نسبت می دهد به ماجرا. آنجا هم یک سری آدم می نشینند پای منبرش کف و سوت می زنند. الی در درباره الی یعنی  اسلام لیبرال. ویندوز عامل جاسوسی سیا. جک شپرد فراماسونر... اینها کص شعر است. ما چون مخالف خاستگاه فکری اش هستیم زود می فهمیم که مزخرف است اما در مورد نجومیان نه. چون خاستگاه حرفهایش دریداست. خواهر من هر ایدئولوژی را نمی شود به هر چیزی فرو کرد. آرزوها یعنی همین. یعنی شما آرزو دارید با اثری هنری روبرو شوید که این تردیدها، این دست و پا بستگی، این لغزشهای بشری را نشان بدهد. بعد یک فیلمی می بینید که به هزار و یک دلیل مورد لطف کائنات واقع شده و بعد فکر می کنید همه آرزوهاتان توی این فیلم متجلی شده. منظورم امیر علی است شما هم اگر اینطور فکر می کنید خوب شما هم مثل او. فیلم فرهادی جهان را معوجج نشان می دهد. با نگاهی که مخصوص خودش است و از نظر من غلط است. اما آن بیرون مردم از شدت بی نگاهی به این ورطه افتاده اند که نه! نگاه یعنی این. و این یعنی تنها نگاه به جهان و انگار حقیقت همین است. فیلم فرهادی کلاف سردرگم واقعیات ضد و نقیض است که با قضاوت لجوجانه شخص کارگردان سعی می شود گره کورش بسته و بسته تر بشود. داستانهای تلختر و لاینحلتر و سیاهتر و واقعی تر از این توی دنیا خیلی وجود دارد. شاید به نا امیدی ختم شوند یا شاید هم  با امید. اما این داستان آنقدرها ظرفیت سیاهی ندارد که به زور به آن فرو شده.  انقدرها تردید و دودلی ندارد که انقدر مدرسه ای در ان ایجاد شده. داستان می توانست انسانی تر از این باشد که هست اما به عمد نشده. غیر قابل بخشش به این خاطر که این فیلم با گفتمان سیاهش شده مانیفست جنبش سبز انگار. ما احمقیمان را باید توی تمام عرصه های زندگی تسری بدهیم. جنبش رهبر نمی خواهد هر کدام از ما یک رهبریم! پس کوشید؟ کجا رفتید. شما که شعورتان از موصوی و کهروبی بیشتر بود. پس کو. چرا وقتی گرفتنشان همه خفه شدید؟ کدام رهبری جمعی؟ یک آدمهای دعیوث نان به نرخ روزخوری آمدند برای اینکه از این نمد کلاهی بسازند برای خودشان گفتند جنبش رهبر نمی خواهد گوسفندها هم رفتند زیر علمشان. چون عقده فروخورده حقارتشان اینطور تسکین پیدا می کرد. ما همه عقل کلیم. هیچ کس بیشتر از ما نمی فهمد.  نه! ما همه رهبریم(شیشکی). همین طرز فکر را آوردیم توی همه زندگی. فرهادی هیچی بیشتر از ما نمی داند. یک آدم ویلان و سیلان در زندگی که دوربینش را بر داشته راه افتاده توی خیابان و از این ویلان سیلانی فیلم گرفته آمده کرده توی حلق ما، بعد ما چون می فهمیم فرهادی هیچی بیشتر از خودمان نمی فهمد و نمی داند خوشمان می آید. آدمهای فیلمش به ما شبیه اند. همه مثل ما عالم دهرند. همه مثل ما بدبختند. همه مثل ما فکر می کنند حرف خودشان درست است. همه مثل ما می لغزند. همه مثل ما ناچارند. دست و پا بسته. تا اینجایش بد نیست. اینجایش بد است که آقا سعی می کند به بنده فرو کند که این واقعیت تخمی یک حقیقت غیر قابل انکار است. یعنی انگار درستش همین است. انگار این دوراهی های واقعیت گریزناپذیر جهان مدرن است. خواهر من، اینها همه مزخرف است. این مَشتی امیر علی آمده گفته فیلم تنها یک پایان باز ندارد. خیلی از جاهای فیلم باز است. بعد آقا فکر کرده این نقطه قوت فیلم است. برادر من کجای فیلم بسته شده از نظر شما؟ از کی تا به حال فیلم یا داستانی که تمام جانش سوراخ باشد، هیچ نکته اتکایی نداشته باشد همه جایش باز باشد داستان خوب است؟ این دیگر نوبر است. پایان باز یعنی هر کسی به زعم خودش به یک انتخاب قطعی می رسد. شاید دو نفر انتخاب متناقض داشته باشند اما هر کدام می توانند در موردش از خودشان دفاع کنند. شما اینجا  با کدام انتخاب همراه می شوید. این بی مسوولیتی است خانم. این که بگوییم هیچ سوالی جواب ندارد. چون جوابها سخت است بگوییم جواب ندارد. همین است که توی این گند و گه فعلی شناوریم. هیچ کس مسوولیت کارش را نمی پذیرد. پایان باز کجا بود. پایان باز یعنی داستان قبل از انتخاب قطع می شود نه به این معنا که انتخابی وجود ندارد. نه اینکه هیچ کجای داستان نقطه اتکایی برای تصمیم گیری شما وجود نداشته باشد. اصلا یکی به بنده بگوید نادر و سیمین چه مرگشان است؟ انگار اینها زندگی عادی داشته اند و فقط برای بالماسکه دارند طلاق می گیرند و این وسط تازه به علت این حادثه نکاتی در مورد هم می فهمند. این کلاژ بی معنایی است از همه زندگی ها. برای همین است که همه خودشان را می بینند. فیلم فرهادی آینه شکسته است.هر تکه اش دارد یک بخشی از جامعه را نشان می دهد. هر کسی یک تکه از خودش را می بیند. فکر  می کند خودش را دیده. بعد این تکه پاره ها را من به عنوان اثر هنری باید قبول کنم؟ شما پول پای خرده آینه و آینه شکسته به شیشه گر می دهید؟ توی خانه تان آینه خرده می چسبانید به دیوار؟ بعد هم با زور دریدا و حرفهای کس شعر این آقا به من حقنه بشود که انگار هنر یعنی همین. نه عزیز من هنر معنایش وقتی این است که متوسط ضریب هوشی بیاید زیر 90. به نظر می رسد تکامل دارد سیر برعکسی طی می کند. سوزش بنده از این است که این فیلم را اینطور بت می کنند و به زور بارش می کنند. این فیلم وقتی فیلم خوبی است که همه مردم بروند ببینند و عصبانی بشوند از دست اصغر آقا نه اینکه بگویند نازشستش....

انور براهم


از دهکده هاي جهان من
بیراهه ها از سینه ي متروك گورستان غم ها
با شاهراه شهرها پیوند می یابند
ما اشکهامان را فشاندیم
ما دستمال سبز و خیس خویشتن را
بر نرده هاي زنگدار این ضریح خالی از هر چیز بستیم
اما غروبی هست در بیرون و صدها مرغ بی نام
(شاید کبوتر ها و شاید چلچله ها)
در آسمان پرواز دارند
ما در غروب نامهامان اشکهامان را فشاندیم

از یادهاي بامدادان- از دفتر شبی از نیمروز
رضا براهنی


آی دخترک بناگوش، وین دخترک نیش و نوش
و