انور براهم


از دهکده هاي جهان من
بیراهه ها از سینه ي متروك گورستان غم ها
با شاهراه شهرها پیوند می یابند
ما اشکهامان را فشاندیم
ما دستمال سبز و خیس خویشتن را
بر نرده هاي زنگدار این ضریح خالی از هر چیز بستیم
اما غروبی هست در بیرون و صدها مرغ بی نام
(شاید کبوتر ها و شاید چلچله ها)
در آسمان پرواز دارند
ما در غروب نامهامان اشکهامان را فشاندیم

از یادهاي بامدادان- از دفتر شبی از نیمروز
رضا براهنی


آی دخترک بناگوش، وین دخترک نیش و نوش
و 

۷ نظر:

لیلا گفت...

کبوترها و چلچله ها که دیگه بی نام نمیشن :)

دخترک گفت...

دستمال سبز هم کنایه ای بود شیخ بر ضریح خالی آزادی..جای آقام دریدا هم سبز که دست مریزاد کند این عبارت ضریح خالی آزادی مرا
غروبی هست
اما کهکشان منظر مکن خالیست شیخ
و دلتنگیم
همین

شيخ الشيوخ سوخعليشاه گفت...

عاقلانه! گفته شاید کبوتر و شاید چلچله. ضمنن کبوتر و چلچله نام نیست. مثلا اگر به شما بگویند اسمت انسان است چه حسی داری؟

شيخ الشيوخ سوخعليشاه گفت...

دخترک: مخصوصا که دستمال سبز را به ضریح خالی ببندی. نه تنها ضریح خالی ازادی. ضریح خالی از هر چیز!!! دستخوش برای براهنی :)

لیلا گفت...

در مورد پرنده وقتی بگیم کبوتر میشه اسم خاص در مورد چرنده هم همینطور اگه بگیم خر نوعشو تعیین کردیم اگه یکی بگه اونجا یه سری موجودات نامعلوم بودن بعد بگه شاید 2 انسان و 3 تا خر اونوخت دیگه نا معلومه از نظر شما ؟

شيخ الشيوخ سوخعليشاه گفت...

لیلا خانم خودتان را بگذارید جای پرنده ها. جای قمری ها.

لیلا گفت...

چشم !