رستمالداموس

ما اين قول "ان الوقت كالاسپيقال"،‌يعني "به خدا سوگند كه نباشد زمان را مگر كه اسپيرال باشد" از حضرت برهان‌الدين نقل نموده بوديم در ايام ماضيه. اما من باب ادله براي اصحاب محاجه عرض شود كه در رستم التواريخ اوضاع احوال زمانه ما اينگونه پيش بيني شده كه در ذيل مي آيد. يعني كه اين رستم الحكما كه به علوم سريه و خفيه اشتغال داشته در سير عالم امكان به مشاهداتي دست يازيده كه يوحنا را به چارچنگول همانطور بمانانده. ملاحظات عاليه مستدعيست.
چون بيست و پنج سال از مدت سلطنت آن فخرالسلاطين گذشت... زاهدان ِ بي معرفت و خرصالحان بي كياست به تدريج در مزاج شريفش و طبع لطيفش رسوخ نمودند و وي را از جاده جهانباني و شاهراه خاقاني بيرون و در طريق معوج گمراهي وي را داخل و به افسانه هاي باطلبي حاصل او را مغرور و مفتون نمودند.... امور خر صالحي و زاهدي چنان بالا گرفت و امور عقليه و كارهاي موافق حكمت و تدبير در امور نيست و نابود گرديد.
ديباچه بعضي از مولفات جناب علامه العلمايي آخوند ملا محمد باقر شيخ الاسلام شهير به مجلسي را چون سلطان جمشيدنشان و اتباعش خواندند كه آن جنت آرامگاهي به دلايل و براهين ِ آيات قراني حكمهاي صريح نموده كه سلسله جليليه ملوك صفويه نسلا بعد نسل، بي شك به ظهور جناب قائم آل محمد خواهد رسيد، از اين احكام قوي دل شدند و تكيه بر اين قول نمودد و سررشته مملكت داري را از دست رها نمودند....
زمره خرصالحان،‌ به افسانه و افسون، رسوخ در مزاج آن خلاصه ايجاد عصر خود نمودند و او را از شاهراه قانون حكيمانه جهانداري بيرون كردند و به كريوه گمراهي كه مخالفت عقل و حكمت و مصلحت است او را داخل نمودند... اصفهان بلكه همه ايران مانند طويله و اصطبل بي مهترشد،‌ خلايق به شيريني در هم افتادند و هر كس به پهلواني و شب روي كه مي توانست از زن و دختر و پسر و مال هر كس محظوظ و ملتذذ بشود كوتاهي نمي كرد...
وزير اعظم عاشق زيبا پسري از خانواده بزرگان گرديد،‌ جاسوسي نزد او فرستاد و او را به وصال خود راضي نمود و در مكاني مرغوب از او وعده خواست و به لباس مبدل رندانه با يكنفر ملازم در آن مكان رفت. پيش از رفتن وي در آن مكان، رندان دردمند سينه چاك و سرهنگان متعصب بي باك از اين داستان آگاه و با خبر شده بودند، آمده بودند و همه به لباس رندي و اسباب شب روي با روهاي پوشيده در كمينگاه آرميده بودند.
چون وزير... داخل خانه يار مهربان و معشوق شيرين زبان گرديد و چند جام باده ناب از دست ساقي شيرين شمايل در كشيد... ناگاه رندان عيار... از كمين بيرون آمدند و از نهانخانه بيرون تاختند و آن خام طمع را به روي انداختند، و ... عمودهاي لحمي خود را سپر شحمي وي فرو كوفتند( بعني وزير را دسته جمعي...) و ريش و سبلت و ابرويش را تراشيدند و مقعدش را داغ كردند.... چون آن سلطان جمشيد نشان از اين داستان اطلاع يافت دلتنگ شد و چاره اي نمي توانست نمود، بنا بر مصلحت امر ِ خود التفاتي نفرمود و گذشت.

رستم التواريخ- رستم الحكما
حكايت مفصل است، ‌اينجا مجال تقرير كل ماوقع نيست البته. اين را محض خاطر ذوالبابين(دودره باز) كريمه حضرت نيكي مرتبت كه ميل مطلوبش به ادبيات باستان گرويده اخيرا، آورديم كه بهانه نكند اين منكرات، راو به اسباب مزاحمت، به بارگاه جاندارك زمانه دخترك سايه نشين خرگوش خواب شيرين گفتار ما نرود كه هر آنچه تاريخ ملوك را خواسته باشد اگر مرد است از شيخ طلب كند. بشمار.

۷ نظر:

سروش گفت...

يا شيخ به طمع شكر آمديم در عسل اوفتاديم! خواستيم بگوييم اين سيد ممد شما چطور با اميد كاذب زندگي ما به فاك فنا داد كه رويت شد حضرت شيخ مكاشفات رستمالحكما صادر فرموده ايد.
از سرجوخه نوازيتان البته سپاسگزاريم همواره.

دخترك گفت...

1.شيخ هم الان زبان در حلقمان پاپيون گرديد...همانطور كه فرموده بوديد انگار هيچ چيز دگرگون نشده از ديرباز در اين خاك جن زده از صدقه سر جماعت صوفيه...هر گاه تواريخ مستطاب را مي گشايم اين روزها شباهت هايي مي يابم عجيبن غريبا
2.ديگر اينكه شيخ جانب اهل وفا نگاه داشته است از باب دخترك درسايه اما اين برادر همچون نامش نيك است و عهد اخوتش از پيش مثبت...شيخ بد به خاطر اميدوارش راه ندهد كه دخترك نيز راه نداده است .در طريقتش نباشد از مزاح دوستان رنجيدن مگر به گاه عصبيت...ملال اندكي هم از ايشان اگر هست خود در پست ديگر پاسخ خواهيم گفت به ملاطفت وگرنه هركه سوخعليشاه بيند اين روزها ستمگري داند.مارا دل گنجشك است حتي اگر پوستش همچون پوست كرگدن شده باشد.
3.تدبر در متون قديمه البت به نام شيخ ماست. دخترك را نيز سبب دراز دستي الفتيست كه از سنوات ماضي با متون داشته است.ورنه همگان دانند كه مصطبه دخترك در اين امور چه سنجد با مسند شيخ الشيوخي.

محمد ته لق گفت...

َحضرت شیخ این شاگرد تنبل مفلک مف آویزان یک لاقبا باز آمده اینجا و منگ تقریرات استاذ شده.
فهم بند اول تخیل تقدیس حکومتگری بنا به حدیث "ان الوقت كالاسپيقال" قابل درک است. گرچه آنان هتل پنج ستاره در قم و اتوبان هشت بانده نمی دانستند چیست چون لابد قائم شان با استر می آمده و در کاروانسرا می خسبیده. که پس نتیجه می گیریم صاحب زمان این بار می آید که رانندگی با اودز موبیل اتومات کجا افسار استر کشیدن کجا. این از قسمت اول.
اما حکایت وزیر اعظم از چه جهت تاکید شده؟ من باب مزاح؟ نه فکر نمی کنم. من باب توصیه به خواب زدگان، این هم بعید می دانم که بچه شیرتان را اینگونه نبینم.
شباهت به ژاندارک هم اسم رمز آشوب است. jin همان jinی ست که حکایش را مدعی سینه چاک عموم گفت. darkش هم معلوم است. این کارها که در روشنایی نمی شود.

ناشناس گفت...

هيچي آمديم اين ته لق را بگوييم jindark همان است كه شيخ الشيوخ گفت...جاندارك زمانه....به هيچ چيز ديگر هم ربطي ندارد البت مولف اينجا سقط شده و شوما مجازيد به روش اينترتكسچوال هر چيزي از كون واژه بكشيد بيرون...
ديگر اينكه ظاهرا اين فرزند مسافر كش باز متوجه كانتكست نشده است...مجيد جانم حكايت وزير را كه نگفتيم من باب مزاح....پابلم يك چيز ديگر بود...

نیکی گفت...

شیخ این تئوری که شما در باب زمان اسپیرال طرح می کنید یک مقدار معنایش دوپهلو به نظر ما می‌رسد. به آن فنر که فکر می‌کنیم یک طور برداشتمان می‌شود و این را که می‌خوانیم یک طور دیگر. اگر مخ ما جواب بدهد شما همان طور که در مقال پیشین فرمودید می‌خواهید به ما بفهمانید در کل با تکرار وقایع مشکلی ندارید اما در جزئ و اینکه چیزی عینا بر شخصی حادث شود که پیش از آن دیگری تجربه‌اش کرده‌است محال است؛آره؟ ما چون می‌خواهیم وارد طلبگیتان شویم در این بحث روشنمان بفرمایید پیش فرض را درست گرفته‌ایم یا نه خوب می‌شود که سوال بعدی را طرح کنیم بلکه در آخر یک چیزی دستمان را بگیرد. در باب التفاطی هم که به حقیر روا داشتید عرض کنم دست شما درد نکتد. فقط ما در حیرتیم چرا شیوخ همه دوره کلاسیک را با رستم التواریخ برای ما شروع می‌کنند. شیخ خانه روشنان هم اول حکایت لعاب باشی را برایمان خواند و ذهن کثیف ما را به کتاب علاقه مند و بعد ما را انداخت در دام رستم التواریخ.

نیکی گفت...

شیخ این تئوری که شما در باب زمان اسپیرال طرح می کنید یک مقدار معنایش دوپهلو به نظر ما می‌رسد. به آن فنر که فکر می‌کنیم یک طور برداشتمان می‌شود و این را که می‌خوانیم یک طور دیگر. اگر مخ ما جواب بدهد شما همان طور که در مقال پیشین فرمودید می‌خواهید به ما بفهمانید در کل با تکرار وقایع مشکلی ندارید اما در جزئ و اینکه چیزی عینا بر شخصی حادث شود که پیش از آن دیگری تجربه‌اش کرده‌است محال است؛آره؟ ما چون می‌خواهیم وارد طلبگیتان شویم در این بحث روشنمان بفرمایید پیش فرض را درست گرفته‌ایم یا نه خوب می‌شود که سوال بعدی را طرح کنیم بلکه در آخر یک چیزی دستمان را بگیرد. در باب التفاطی هم که به حقیر روا داشتید عرض کنم دست شما درد نکتد. فقط ما در حیرتیم چرا شیوخ همه دوره کلاسیک را با رستم التواریخ برای ما شروع می‌کنند. شیخ خانه روشنان هم اول حکایت لعاب باشی را برایمان خواند و ذهن کثیف ما را به کتاب علاقه مند و بعد ما را انداخت در دام رستم التواریخ.

ناشناس گفت...

شيخ ما كه اصولا با شما و باقي و همه friends اما نميدونم چرا من بايد خيس عرق ميشدم از خوندن پست نيكي؟من واقعا رنجيده خاطر شدم اونم به دليل حساسيت فوق العاده منه به فانتزيهام...