دباشی

مصاحبه با حمید دباشی را از اینجا بخوانید. البته این متن خلاصه شده است تا حدودی.
حیف مشکل حرفهایش از اینجا ناشی می شود که ایران زندگی نمی کند. تصور کنید لوتر کینگ یا گاندی قرار بود فرسنگها دورتر در امنیت مطلق حرف از موازنه منفی و جنبش مدنی بدون خشونت بزنند.
البته شیخ مخالف نیست با کلیت حرفهایش اما بر خلاف حرفهای خودش به ماوراالطبیعه جریانات انسانی توجهی نمی کند. یعنی اینکه هر قدر هم حرفی منطقی باشد باید با احساسات بشر هم سازگاری داشته باشد تا مقبول شود.
یعنی مردم وقتی حرف شما را قبول می کنند که باید توی خیابان راه رفت و شعار مرگ بر فلان و بهمان نداد و اصلا شعار نداد که احساس کنند شما هم اندازه آنها یا لااقل تا حدودی اندازه آنها در معرض خطر مرگ، شکنجه و تجاوز هستید.
در کل اما ارزش خواندن دارد

۹ نظر:

ته لق گفت...

شیخ با اینکه کمی انتزاعی و حماسی به وقایع و حرکات ملت نگاه کرده (که ناشی از همان دور بودن از ایرانست) اما لازم است شاگردانی که می گویند تغییری در منش فعلی ایرانیان اکنون با ایرانیان حرکت های گذشته نمی بینند، بروند ای مصاحبه را بخوانند. من عمیقن به این هفتاد درصد زیر سی سال امیدوارم. شاید تجربه نداشته باشند اما فکر و تهور دارند. نیازهایشان را می شناسند. چطور می توان گفت این حرکت اعتراضی مشابه قبل است؟
نشسته اند پای تی وی و از حماسه ای که در خیابان ها خلق می شوند کف بر می شوند، یکی دو روز بعد که خوراک خبری بهشان نرسید پکی به نشئه جات می زنند و می گویند: "نچ! این حرکت هدف ندارد. کور است..." باید چه می کردیم که نکردیم؟ در چارچوب قانون پای صندوق ها نرفتیم که رفتیم. تظاهرات سکوت نکردیم که کردیم. بدون رسانه ی همگانی خبررسانی نکردیم که کردیم. باید چه کار می کردیم که نکردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ته لق گفت...

مشکل نسل شوما و شاگردان شوما گمانم دیدن جامعه از نگاه تنگ حکومت است. یعنی هر حرکتی را در بازخورد حکومتی اش می بینند. منتظرند ببینند حاکمان چه می کنند و چه می گویند. هرچه آنها گفتند باید بسط داد. ما به تسامح قائلیم هرچند شاید وقتی چماق می خوریم فحشی هم بپرانیم. نسل همیشه غرزن اما در تسامحش هم تعصب دارد. منتظرند چیزی غیر از آنچه می خواهند بشنوند تا سریع گارد تدافعی بگیرند. این همان حکایت منفی در مثبت است.

ته لق گفت...

در حاطره ی پندنامه تان به دوران ظهور پدیده ای به نام سید محمد اشاره کردید. قبول که گفتمان جدید آن روزگار را او شروع کرد و مردم بسط دادند. (در انتخابات 80 هفتادوهفت درصد در مقابل شصت و نه درصد 76 رأی آورد، تفسیرات و توضیحات هم اینجا دارد البته، قبول) اما این روزگار موسوی فریاد می زند که به خدا ما داریم دوان دوان پشت سر مردم می دویم. اصلن به سیر تحولات کلامی موسوی نگاه کنید. از روزهای اول اعلام حضور تا آخرین بیانیه اش. آیا این تحول در جامعه نیست؟ اکنون نخبگان سعی می کنند خود را به مردم نزدیک کنند نه بالعکس. مدینه ی فاضله ی شوما همان دوران ظخور شیخ ممد است. من نمی گویم تجربه ای شکست خورده است. اتفاقن برعکس. با دوستان که می نشستیم و گاهی در حمایت شیخ می گفتند آمدن موسوی چیزی شبیه دوران اصلاخات است ما می گفتیم همین کلام بی باکانه ی شیخ محصول آموزه های آن دوران است. منظور اینکه قرار نیست هر تجربه ای به پیروزی ختم شود. هر کدام دستآوردی دارد. حتا همان شرکت نکردن در انتخابات 84 هم. اگر این چهارسال تجربه نمی شد که بهتر بود. اما همان قهر هم پیام داشت برای خواب زدگان. ای کاش چنین چارسال سیاهی شکل نمی گرفت اما باید اگر آنکه باید صدای ملت را می شنید نشنیده دلیل بر شکست مطلق آن تجربه نسیت. لوس و بی مزه است که بگویم هر شکست پلی ست به پیروزی. اما نمی دانم چرا همش همین تواتر شکست پیروزی برایم تکرار می شود

ته لق گفت...

الان در کلام کسی نمی بینی که حاکمان بایند به اشد مجازات برسند. همه فریاد می زنند که باباجان همان قانون منع شکنجه که خودت قبول داری اجرا کن. همان قانون شرط وجود وکیل که می گویی برای متهم عملی کن. با اینکه این همه جفا کرده اند در حق ملت، همه با نجابت فقط می روند V نشان می دهند. دست مشت کرده چقدر دیده ای این روزها؟ به خدا کسی به فکر انقلاب نیست. کسی به فکر محاکمه ی عاملان جنایت نیست. دغدغه ی همه قانون شده. اما وقتی حتا پایبندی به همان نیم بند هم نیست باید چه کرد؟

ته لق گفت...

شدیدن معتقدم یک ایرانی اگر در کره ی ماه هم زسیت کند متاثر از شرایط درون مملکتش است. دنیا که تقصیری ندارد ما هیچ چیزمان عین آدمیزاد نیست. برای آنها پرزیدنت تجلی ارده ی فکری یک ملت است. این چهارسال هرچه هم پتیشن ضد ا.ن. ی امضا می کردیم به هر حال او به زعم جهان داشت حرف ملت ایران را بلغور می کرد. اما حالا چه؟ حالا پس پشت هرخبری از خزعبلات آقا، یک بند هم توضیح می دهد که انتخابات ایران دیسپیوتد بوده و کاندیداهای دیگر اعتراض به مشروعیت این پرزیدنت دارند و مردم زیادی هم در این راه کشته و زندانی شدند و شکنجه های علی حاده دیدند. این یک نفس راحت نیست برایمان؟

ته لق گفت...

اول که فهمیدم وثیقه ی خروج از کشور پنج میلیون است خون داشت خونم را می خورد که چه طور سازمان بهینه سازی مصرف سوخت و مبارزه با اتلاف انرژی رضا می دهند شانزده سال یا هژده سال برای یکی مجانی پول و انرژی صرف کنند و بعد هم در ازای وجه المصالحه ای بگویند برو و دیگر هم نیا. حالا بگذریم که کردند پانزده میلیون آن هم نه برای جلوگیری از رفتن کسی، برای درآمدزایی از قبل فروش زیرمیزی خدمت سربازی. یعنی در مخیله ام نمی گنجید همچین نگرشی پشت قضیه باشد که هرکه تعهد دارد بماند، هرکه نه علامهی دهر هم که باشد برود گور پدرش هم کرده. حالا می بینم اینها به فلانشان هم نیست شهرها خالی از سکنه شود. مردم لبنان و فلسطین را جمع می کنند برایشان فصل الخطاب می شوند. اینکه برای آدم های عادی ای مثل ما (البته بلا نسبت شوما حضرت والا) بود، این فعالین سیاسی که اینقدر می چرزانندشان هم برای همین است که فراری شوند. الان برد نفوذ کلام سروش و کدیور و آنطرف بهنود و نبوی و گنجی چه قدرست مگر؟ به خدا حاضرند تور هم برایشان بگذارند. تور بدون برگشت. حالا تکلیف این وسط چیست؟ من که آدم ضعیف النفسی هستم که زودی در می روم و اگر هم تا حالا مانده ام حکایتش وفای به عهد نکردن یانکی های گاوبازست. اما راه حل هم واقعن همین است؟

ته لق گفت...

یک سوالی هم داشتم. این آقا قبول که کارش درست است... اما در دوسالگی چه طور واسه مامانش خرید می کرده؟ خاطره برای سال 32 نبوده یا کرامات ازلی داشته؟
ببخشید از اطناب و روده درازی.

Unknown گفت...

از اشتباه لپی پیش آمده عذر می خوام.
راستی اینو خوندید حضرت والا؟
http://pezeshkeabi.blogspot.com/2009/08/blog-post_13.html

Unknown گفت...

نمیای؟