این گوهدر باهزی که مهنم.

گودر را حالی نمی کنیم. مثل کافه های الکی می ماند. شبیه قرارهای وبلاگی قدیمی. اما گفتیم بهانه دست مریدان ندهیم. یاد آن حضرت آقا افتادیم که رفته بودند بازدید. بعد برای اولین بار با حضرت ماوس آشنا شدند انگار. دستشان( دست چ÷شان ) را لرزان بردند سمت ماوس. یک نفر هم کمک می کرد. جوری دست گرفته بود انگار عورت خانم والده نطام را گرفته. هر کار کرد یک کلیک نتوانست محض رضای خدا. حالا دوربین هم ول نمی کرد. یک آن به حقانیتش ایمان آوردیم ما که پیر درگاهیم. اما جوانک خام این مایه که گوش تا گوش ما نشسته این نپذیرند که پیامبر ما امی بود و گودر و کلیک نخوانده و در غار بوده. این شد که برون شدیم.

۶ نظر:

ممد تعلق گفت...

امان از دستت!
تازه داشتیم به سینه و کپل های تقسیم (شر) شده حضرت عادت می کردیم. کلفت بارمون نکن منظوری نداشتم.
بابا هر شیخ والا مقامی هم ببینی یک خلوتگاه مخصوص مقربان درگاه دارد برای بحث های غیرمهم. برای شوخی و خنده. تیکه بارمون نکن منظوری نداشتم.
که مقام از تو برآید از دستت، دستت.

شيخ الشيوخ سوخعليشاه گفت...

ممد بمالامالت می کنم ها! تقسیم چیه. بد سلیقه ترینهاشان می گویند همخوان!

دخترك گفت...

ها ها ها عورت خانم والده فيلان....يعني در اين حد بود گودر براتان...شيخ شوما گودر هم نمي امديد ما مگر چيزي ميگفتيم...ولي همين كه ادم احساس كند هستيد خب خوب است پس از روزگار قبضي چنان كه گذشت...اخر زبانم لال رو يم ب ديوار شما عينهو كش تنبانيد...هي در ميرويد بعد گودر كه باشد ادم خيلاش تخت است كه شيخ همين بغل مغلا دارد مي پلكد...شيخ ها كه هميشه حرفهاي قلمبه نمي زنند كه بعضي وقت ...شر هم ميگويند خو...شما گودر را بگذار براي همين وقتها خو بيا بعضي وقتها سر بزن دلمان خوش بشود

شيخ الشيوخ سوخعليشاه گفت...

هستم که جیگر. کون کپل تقسیم می کنم سهم همه را ممد می برد انگار

دخترك گفت...

من كون كپل نميخوام...اي بابا بي خيال

دخترك گفت...

من كون كپل نميخوام...اي بابا بي خيال