ریتوریقای با لوبیای چشم بلبلی و ماست موسیر


1- صحبت الملك ثامن‌الشرطيج(ره) ناسخ منظومه متفرقه "ساي بابا، ساي بابا" در صحيفه منوره" الاول السيخ في آخر المولا" به سنه 789 از سوار شدن نبي اكرم بر كول خليفه راشدين اول و بر جاي گذاشتن خليفه چهارم در آن شب كذا كه تيغهاي آخته مكيان بر بالاي بستر حضرت فراز شده بود و هجرت نبوي آغاز شد، فرموده كه علم، برخلاف صحبت قدما، كه پيشرفتش را مديون اقشار پايين جامعه دانسته و امثال شيخ اوليورالله تويست‌ركاني (رضي‌ا.. عنه) كه در شوارع بغداد به طراري مشغول بوده را مسئول پيشرفت دانش جهاني مي دانند، در واقع شيوخ ذي نعمت و مكنت و بهرمندان از خوانهاي نعمات الهي بوده اند كه در پيشبرد اين مهم در اين سنوات ماضي كوشيده اند. تا بدانجا كه هر چهارگوشه هفت اقليم را كه زير و رو كنيد هر چه بوده از عالم و فاضل و شيخ و صاينطيصط كه بوده چي‌چيزالدوله و ماركي الملك و كنت الممالك و دوك‌السلطنه اي چيزي بوده اند . شيخ صحبت الملك در ادامه با بيان اين نكته نظريه جديدش در باب سرمايه داري را به اين شكل توجيه مي كند كه از آنجايي كه فراغت لازم جهت تحقيق و تفحص ناشي از آسودگي خيال از بابت جيفه دنياست پس لزوما اين شيوه كه عده‌اي از انسانها لاجرم بايد بر ديگران تفوق مادي داشته باشند بلكه از اندرون اين خيل قليل، حداقلي از نوابغ پشت گرم پيدا شود كه عمر در كار فتوحات علمي كنند، مورد تاييد است. بدين شكل كه چنانچه زماني فلان بارون الممالك سر به هوا كه يك دست در توبره رعايا داشته و دستي بر بوته آزمايش ، حال نيز، با بذل توجه به پيچيدگي صنعتي محدوثه، اقتضا بر اين است كه قليلي از متملكين گرانبار كه در سر سوداي اكتشاف دارند بنشينند و با اسثمار ساير رعايا راه براي اينوويشن و نوپديد آوري بگشايند. يعني كه اين فلان كه در حوزه علميه هاروارديه يا در مدرسه نظاميه آقسفورت مشغول به تمشيت رازهاي پوشيده خلقت حضرت احديت است بايد شيره جان فلان فعله مزدور چشم تراخمي را كه در ايالت سوات پاكستان در كار گل مالي به سقف خانه ملاي طالبان ايالت است را بمكد و در ناز مكنت و ابريشم عافيت، از خمره معرفت كائنات صراحي بگيرد و نوش نمايد تا بدانجا رسد كه پاي گل از ديوارهاي خانه برچيده شود آن فعله كه حال پلك مجروحش را به تيغ جراح و سرمه كحال شفاييده نيز ايظوقام بر طاق اسقف طالبان بچسباند. تا ديگر رعيتي نماند و همه به اربابي آغشته و مشغول گردند كه باري معيار سعادت بشر است.
2- تربت مبارك شيخ عالي مقام جنت مكان مهيار سروري (قدس سره) به نفس خجسته پي امام شهيد ناصر پيرفراست متبرك شده است. در حلقه بندگان ديروز سخن از طي طريق الهي به شيوه سروري رضي الله بود. نقلي از شيخ المشايخ برهان‌الدين مسقني شيخ كبير اين حقير به ميانه مجلس كشيده شد كه سيندخت جبراني يكي از عارفه‌هاي زكيه را كه به مناسبت هشتم جمادي ‌المارج كه روز نسوان در بلاد كفر نامگذاشته شده، در محفل علماي شهيد، به سخنوري اشتغال داشت، غيرت بجنبيد . روي به رنگ آتش، عربده كرد و پاچه بالا زد. جمعيت شيوخ را جامه سست شد و زهره‌شان نبود كه از جاي بجنبند. پس آن ناشزه زكيه از كرسي برخاسته بر روي ميز برفت و شمشير آخته بر كشيده به طول سه زرع و پهناي نيم زرع كه قوسي همانند كمان ابروي تطو شده اش بر كمر شمشير اوفتاده بود. شيخي كه از برهان الدين نقل كرده بود چشم بسته بود و مي خنديد به اين سودا كه بانو را رقص شكم بر روي ميز نيت اوفتاده، پس تيغ بجنبيد و سر از اين سو به دامان شيخ سوخ بن ممدوح افتاد همانطور كه كيل بيل سلام الله عليها نموده بود. پس سيندخت بجنبيد كه هوي فلان چه باشد كه واژه منحوس "ماسقولاريظم" بر زفان آوردي. سوخ چشم فرو بست كه مگر تو "فيمين‌ايزم" نگفته بودي؟ سيندخت جبراني را رگ از جبين بيرون زد. سوخ برخاست بر روي ميز رفت. مطربان طرب قدسي از پرده برون شتافته بر ضربها پنجه همي كوفتند كه گويي كوس نبرد است. پس يك در ميان دو اوفتاد و سه در ميان چهار و چنان چون شد كه به سالسا گرويد. عارفه گريبان پيرهن و پاچه دامن به طرفه اي از هم دريده، نوكي از انگشت اشاره در امتداد دست كشيده اي كه شمشير را رها نموده بود دراز كرد كه سوخ بگرفت و تا پاسي از شب بر حول شمشير علم شده در ميز سالسا رقصيدند و مريدان هد بنگ مي زدند.
3- شيخ بليه "زورباي ملايري" (عندالله رزقه) در واپسين درفشاني گهرباري كه سفيدآب به چهره شيخ بگا.. ماليده كرده است فرموده كه رعايا را از روغن الارض، سهم خواهم نمود. گفته آيد كه بار پيشين امت مسلمين را به پنجاه پشيز ماهانه حواله كرده بود كه كرده نشد و چون چونانكه شيخ بگاء (دامه اضافاته) پشيز را به پشكل بدل نموده و ديگر غلامي به اين بها ابتياع نتوان كرد،‌شيخ كبير "زورباي ملايري" فرموده چيزي مي گويم كه شيخ "ماموت بگاء" ببرد. به نظر مي رسد كه حضرت زوربا بنا دارد ركورد دروغ را كه در اختيار شيخ بگا و نايب برحقش شيخ سوخ بن ممودح است بشكند. الله اعلم.
4- روايت است كه بزي قندي سه كودك دلبند در خانه رها كرد و پند داد كه در نگشاييد جز بر من. پس برفت. چون پاسي از روز بگذشت دق الباب شنيدند. شيخ گرگ‌علي شاه، قطب فرقه سگزي‌الحق، در پاسخ قره العين شنقول بن قندي كه "هل من خلف الباب" فراز نموده بود در آمد كه منم منم مادرتون. منقول كه هوش از پدر مجهول و زكاوت از مادر قندش به ارث برده بود به ميان آمد كه پس چرا صدات كلفته. گرگ عليشاه را ديگ خشم به خروش آمد و زهره نداشت كه دم بزند. پس برفت. ساعتي حنجره به شبنم نخود تلطيف نمود و تمام دعا مي خواند. به دق الباب رجعت كرد. باز آواز "هل من خلف باب" رسيد. صدايي چون بز از خود در بكرد. حپه اي از انقور خواست دستش ببيند. پشم و پيل بيرون بود. باز منگول كه پشم از لاي در بديده بود ريفيوز نمود كه مادرمان اپي ليدي دارد و تو هر آينه او نيستي. پس گرگ‌علي شاه داروي نظافت خريده و در تشتي از واجبي غوطه همي خورد و باز گشت. باز نداي كيستي رسيد. گرگ علي شاه فرمود: اين بار به خدا مادرتان هستم. تاكيد مي كنم من بز هستم. باور كنيد من بز هستم. اين صداي نازكم. اين هم دست بلورم ببينيد. شنقول بن قندي در آمد كه پس چرا دندانهايت تيز است و پوزه ات دراز است و چشمهايت سرخ است و يك به يك وجنات شيخ را بر شمرد. گرگ علي شاه را زهره بر جهيد پس از هوش برفت. غروب هنگام به خود آمد. آوازي حزين سر داد كه اين به چه كرامت يافتي "يا ايها الشنقول و المنقول و باقيه الاشقيا". شنقول پاسخ داد: آيفون تصويري داريم.
حال شما كه گرگيد مدام بيايد با اسامي مختلف و بي نام همان گرگيتان را مكرر كنيد و "تاكيد" كنيد كه بزيد. باشد كه مقبول اوفتد.
5- شيخ سوخ بن ممدوح، با معيون نمودن عواطف فلسفي مخاطبين عزيز، من باب روشنگري معروض مي دارد كه مير فندرسكي(ره) را نزديكي به آثار مشائيان نبودو هر چند وي را تالي بوسينا پنداشته اند اينگونه نبود و قرابت وي به انديشه افلاطوني بسي قابل تامل تر مي نمايد. تا بدانجا كه در قصيده مطولي اين ابيات را فرارو آورده كه:
چرخ‌ با اين‌ اختران‌ نغز و خوش‌ زيباستي‌ صورتي‌ در زير دارد آنچه‌ در بالاستي‌ صورت‌ زيرين‌ اگر با نردبان‌ معرفت‌ بررود بالا همي‌ با اصل‌ خود يكتاستي‌ در نيابد اين‌ سخن‌ را هيچ‌ فهم‌ ظاهري ‌ گر ابونصر استي‌ و گر بوعلي‌سيناستي‌
از سوي‌ ديگري‌ اهل‌ بصيرت‌ به‌ روشني‌ مي‌دانند كه‌ قاعده‌ي‌ امكان‌ اشرف‌ و اتحاد عاقل‌ و معقول‌ صبغه‌ي‌ مشائي‌ نداشته‌ و به‌ مشرب‌ افلاطون‌ نزديك‌تر است‌. شيخ‌الرئيس‌ ابوعلي‌سينا، با صراحت‌ تمام‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ را مردود شمرده‌ و بضاعت‌ علمي‌ افلاطون‌ را در مورد اين‌ مسئله‌، مزجات‌ دانسته‌ است‌. نكته‌اي‌ كه‌ بايد به‌ آن‌ توجه‌ شود اين‌ است‌ كه‌ ميرفندرسكي‌ در رساله‌ي‌ حركت‌، مُثُل‌ افلاطوني‌ را فضل‌ دانسته‌ و گفته‌ است‌ در مكوّنات‌ به‌ وجودد مُثُل‌ نيازمند نيستيم‌. آنچه‌ در اين‌ رساله‌ راجع‌ به‌ مُثُل‌ آمده‌ با آنچه‌ او در قصيده‌ي‌ سابق‌الذكر ابراز داشته‌ سازگار نيست‌. و در اينجاست‌ كه‌ بايد يا قصيده‌ را مجعول‌ بدانيم‌ يا اينكه‌ در صحت‌ نسبت‌ رساله‌ي‌ حركت‌ به‌ ميرفندرسكي‌ ترديد روا داريم‌. البته‌ راه‌ سومي‌ نيز وجود دارد و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ بگوييم‌ ميرفندرسكي‌ رساله‌ي‌ حركت‌ را تنها بر مذاق‌ و مشرب‌ حكماي‌ مشائي‌ به‌ رشته‌ي‌ تحرير درآورده‌ است‌. اين‌ نظريه‌ كه‌ گفته‌ شود او رساله‌ي‌ حركت‌ را بر مشرب‌ حكماي‌ مشائي‌ نوشته‌، طبيعي‌تر است‌ از اينكه‌ بگوييم‌ اين‌ فيلسوف‌ قصيده‌ي‌ معروف‌ خود را مطابق‌ مشرب‌ ديگران‌ به‌ رشته‌ي‌ نظم‌ كشيده‌ است‌.
6-
1- روزگاري پيش‌ترك، در سراي شيخ الشيوخ مكتبي بر پا و مريدان همه جمع بودند كه تا مريدي در آمد كه يا شيخ ما را از گربه الشرودينقر نقلي كن. كه چون است كه او آنجا مرده باشد و ما زنده پنداريم و يا كه زنده و ما مرده انگاريم. كه اگر آن ضربت به جام سياه‌نور اصابت همي نمايد در آن يك دقيقه كذا باشد كه گربه بميرد. گفتيم كه اينگونه بود كه از شيخ معتزله نقل گرديده كه پديده هاي عالم را وجود نباشد مگر اينكه به مشاهده آيند. يعني كه آن را كه ممكن الوجود است الزامي بر وجود نيست تا به منصه ظهور نرسد. پس اندر فضاي درشت‌انگاري نيز همچون مقياس ذره‌بيني بدين شكل است كه فضايي از حالات ترسيم همي شود و چونان چند كه در جبر و مقابله گنجد جدولي پديد آيد كه هر مولفه را حالتي است كه احتمالي باشد مر ظهور ذره را. كه ما هيچ نيستيم در مقابل حق كه حتي ذره هم نيستيم. پس من يعني شيخ معتزله و اين فلان كه شيخ الشيوخ جماعت ضاله است خود در ميان نيستيم مگر به مشاهده آييم. كه اگر هم در ميان باشيم خود معلوم نيست كه در كدام موقعيت است كه احتمال بسيار است. يعني كل عالم وجود در عالم امكان سرگردان است و پيش رو احتمالات و دوراهي و چند راهه هاي بسيار دارد و تصويري كه حادث مي شود نهايتا موكول به بيننده است كه چگونه مشاهده كند و در لحظه ديدن است كه وجود حادث مي شود و ممكن بودن هر احتمال ديگري همچنان پا بر جاي خواهد بودن كه اگر مناظره‌اي ديگر حاصل مي گرديد شايد تصويري ديگر محدوث مي‌شد. اما علما را در اين مقال اختلاف اوفتاده بود. تا بدانجا كه اينگونه شد. فرض كه سگي يا حماري در قوطي كنيم. يك تكه از آخشيجي كه هر راديواقتيوي باشد را در قوطي نگهداشته، با سنجشگري كه در صورت تساطع ذره، چكشكي را فعال نموده جام زهر بشكند، در يك دقيقه مابين ساعت 12 تا يك دقيقه پس از آن. كه هيچ كس را جز حضرتش نداند كه نيم عمري از عنصور كي فرادرخواهد رسيد و تساطع حادث. پس اگر اشعه اي ساطع شد در يك دقيقه كه جام بشكند و خر بميرد و اگر نه كه احتمالش فرضا 10 به 90 است از صد، خر زنده بماند. حال چه كسي را تواند گفتن كه خر مرده است يا زنده تا در نگشايي. اين پاسخي بود مر شيخ شرودينغر را به شيخ معتزله، كه تو اگر چنان مي گويي كه ذات وجود قايم به مشاهده باشد پس زندگي و مردگي حمارك نيز منوط به مشاهده شيخ باشد. يا اينكه خر نود از صد بمرده و ده از صد زنده است. يعني كه سر و گوش خر زنده و اشكم و چهار دست و آلت و دم مرده. كه اين در كنف عقولت سالم نفسان نمي گنجد و يا اينكه خر زنده باشد تا بنگري بميرد و يا خر مرده باشد و تا ديده بگشايي زنده بيني و يا بدتر آنكه بين مرگ و زندگي آونگ باشد و تثبيتش موكول به نظر حضرت عالي گردد. كه در عالم ذره بيني را هر چه صدق نمايد در عالمه گنده بيني( درشت انگاري) لازم به صحت نيست. شيخ معتزله همچنان بر مسند نظرش ابرام مي كرد كه جهان نسبي است و ناظر است كه جهان را مي سازد از ديد خود و خر اگر تو ننگري نه زنده است و نه مرده. حال اگر حتي خود چيزي غير از اين حس نمايد. يعني كه خر خود را زنده پندارد و اعتراض نمايد كه چرا مرا آونگان داشته اي. حال آنكه خود خر نيز به مشاهده خود را زنده يافته است كه در لحظه ثابتي كه در "آني" اتفاق اوفتد، خود را ديده و درك مي كند. و تا پيش از آنكه خود را نبيند پس زنده نباشد. پس جهان را لايتنهاي كثرت موجودات باشد و هر يك ناظري كه جهان را مي سازند. شيخ الشيوخ اينجا پايمردي كرد تا بحث را درز گيرد پس در آمد كه پس چه پيش آيد كه جمله خلايق جهان را يك جور ببينند. پس شيخ معتزله عظيم الهيبته در آمد كه چرا كه او،‌ آن يگانه،‌ زودتر از هر آنكه ذهني پديد آيد در را مي گشايد و جهان را "ديده" بيند و همانگونه رها كند و هر كسي ديگر كه چشم بگشايد لاجرم همان بيند كه او ديده است و او را هزاران چشم است و در هر چشمي تصويري بيند كه ساكنين تصاوير را بي انكه خود از حال تصاوير ديگر مخبر باشند توهم اين است كه همين باشد و غير اين نيست و آنرا كه زودتر چشم بگشايد و نزديك تر باشد به او از همه، پس او را ممكن است كه گردني كشد و از نزديك برون آورد و تصوير ديگري بيند و يا شايد كه تصويري ديگر در آينه از يكي از هزاران چشم و يا شايد خداي عزوجل را سر اين بيايد كه طرفه اي نشانش دهد پس ديوانه گردد. شيخ الشيوخ را دانستگي از سبب ديوانگي چونان خوش آمد كه در سماع شد. پس شرودينغر(عليه الرحمه) سري بجنباند به انكار و در كار نگاشتن معادله اي شد كه در ادامه خواهد آمد:
معادله شرودینغر در حالت ساده به صورت زیر است:
در اینجا H یک عملگر خطی در فضای (اصولاً بینهایت بعدی) هیلبرت است و عملگر همیلتونی نام دارد. ویژه‌مقدارهای این نگاشت اصولاً مقادیر کوانتومی انرژی هستند. ‎ ψ>‎، یک بردار در فضایِ هیلبرت است، که حالت ذره را توصیف می‌کند. اگر این بردار را به صورت یک تابع زمان و مکان بنویسیم، معادله شرودینگر چنین حالتی پیدا می‌کند:
البته اگر ما ‎ψn>‎ را به عنوان ویژه‌بردار H انتخاب کنیم، آن وقت این معادله دیگر متغیر زمانی نخواهد داشت:
با در نظر گرفتن نظریهٔ نسبیت خاص، معادلهٔ شرودینگر دیگر صادق نیست و در این حالت از معادله دیراک که کلی‌تر است استفاده می‌شود و در باب آن اگر پرسشي بود بعدها پاسخ مي دهيم.

7- ديگ ريتوريقا را هول ميكنند زود از اجاق برداشتيم. دم كشيده شايد اما "ري" نيامده هنوز. مي شد كه قد بكشد آنقدر كه ارضا كند در كشنده را. باشد كه سادگي بيش از حد اين بار ملال نياورد.

پي نوشت(خصوصي): به نابغه ادهار: اي نازنين بي پروا، شما را چه مي شود. من چگونه نظر خصوصيت را پاسخ بدهم وقتي نه وبلاغي داريد و نه ايميلي. مجبورم همينجا بگويم. متن سابق بر اين بعيد است دريوزگي موهبت معني بدهد كه شما نوشته ايد در جستجوي محبتش اينجا نيايم و براي بي محلي هايش( حالا اين مفرد غايب كيست خدا مي داند) به خودش رجوع كنم. گره رواني بنده را شما مكشوف شديد خوب عيبي ندارد عجيب است كه شما فهميديد از خيل اين همه خلق الله. اما عيبي ندارد لاجرم بايد كسي مي فهميد. ضمنا، بنده نه باهوشم و نه جسور. من شيخم. شما را تشبيه كردم به كسي ديگر و ديدم كه انگار واقعا خودتان بوديد. تنها يك نفر انقدر از هوش دم مي زند و آن كسي است كه آنجايي كه گفتم درس خوانده. همان محل نگهداري آدمهاي باهوش. اما بنده را نيازي نيست كه هيچ فرزانه اي جان سالم از دستم به در برد. اگر هم فرزانگان را نگراني باشد بايد از حضرت عزرائيل باشد نه بنده حقير خداوند. اما فضيحت. دو چيز مرا بر مي آشوبد. يكي كسي كه از شيخ بگا رهروي جويد و مريدش باشد و ديم كسي كه مانند مريدان هم او(شيخ بگا)، بيانديشد و عمل كند. خارج از موضوع حرف بزند. آمار غلط بدهد. همه را پيرو خودش بداند. فكر كند چون مهندس است جنگ نمي شود. فكر كند كه هميشه راست مي گويد و همه او را با انگشت نشان مي دهند و تقديرش مي كنند. ايمان بي تقوا و ارادت بي تعقل داشته باشد. عشق به خدمت را با افراط در زحمت اشتباه بگيرد و همه دنيا را باد نصايح پرمحتوايش ببرد. اميال دروني اش با اقوال بروني اش دو تا باشد و هميشه بي ارتباط ترين جواب را به سوال بدهد. گروه فشار راه بياندازد كه شيوخ كبار را در وبلاگهاي اين و آن بزنند و در توهم باشد كه همه چشم بد بر او دارند و هر هرزگي در جهان به جهت هتك آبروي او صورت گرفته است و همه مي خواهند با او دشمني كنند و او با عشق در مقابلشان طاقت مي آورد و از همه بدتر، فكر كند اگر حرفهاي شيرين و قشنگ بزند و به خودش و همه تلقين كند كه همه چيز عالي و زيباست و چشم اميد جهان به ماست و ما در دنيا اوليم و من آزادم و عاشقم و اينها تاثير مثبت حرفهايش حقايق سياه را دگرگون مي كند. آري بانو. از شيخ الشيوخ تمناي كظم غيض در اين دو فقره نكنيد. مي دانم كه 10 درصد حرفهايم را هم نمي فهميد اما بدانيد كه فرزانگي را به مسخره گفتم. خواستم به كچل بگويم زلف علي اما انگار درست از آب در آمد و همه موهاي زلف علي ريخته در اين چند سال. جالب است كه بدترين افكاري هم كه در مورد شما مي كنم درست از آب در مي آيد. حالا اينكه جهان حول محور شما مي چرخد ديگر بدانجا رسيده كه فكر ميكنيد زنها همه جز فرزانگانند واين بنده حقير را اگر بعد از نزديك به چهار دهه عمر عزت بار كار بدانجا رسيد كه محتاج بنده خدا گردم بايد گره كارم را يكي از اين جماعت باز كند. حاشا كه شيخ الشيوخ را زنان بي مدعاي زيبا سيرتي كه هوشي به قدر كفايت دارند بس است. خط قرمز را گفتم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
پي نوشت 2: ما را تعقيب سيد ممد اوفتاده بود. ليكن نمي دانم كه چرا چنين شد كه بعد از او با تاخيري چند روزه. خواستيم ببينيم عباي جديدش چه رنگي است اين بار كه دير رسيديم. اينجا شيراز است. بعد به ياسوج مي رويم. بوشهر در برنامه ماموريت نيست وگرنه هاچ زنبور عسل مي شديم كه هر جا مي رسد، رفته. هواي شيراز وضع بي مثالي ندارد. گند و گرم و مگس آلود و گرد و غبار است. شايد شب نفسي برسد از شيخ اجل ياكه داناي غيب. تفال اگر خواستيد تا شب ميل بزنيد. به درخواستهايي كه در اين محل نوشته مي شود ترتيب اثر داده نخواهد شد.(اين قسمتش را جوري نوشتم كه همه بفهمند.)

هیچ نظری موجود نیست: