گودزیلا علیه سوخلیشا

1- موسی از خضر پیاده شد. دستی بر گرده ریشش زد و پرسید خوب بود. خضر گفت دردم گرفت. موسی گفت به من که حال داد. یوشع بر خود صلیب کشیده جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از منظومه طویل المدت موسی و خضر و یوشع اسطوره یک تری سام نوشته شیخ شاب

2- برهان الدین را گرفته بودند چند روزی. ما سر کنده بیابانها. از تار تار ریشمان به دانه دانه اشکمان تسبیح کرده و دست افشان دعای خلاص می خواندیم که فرج حاصل گردد که شیخ در خواب آمد که یا سوخ از خود بیرون شو. نعره بر آوردیم که این چه حال است که تو محبوس و ما به تفرج. پس گفت سوخ از خود بیرون شو. باز ضجه به تکرار نمودیم. عربده کرد که زهره پیل از آن رفته می شد. گفت ای شوخ چشم ما در قبض و اینسان رها، تو در بسط و اینچنین بندی. به سیم بار خروشید که یا سوخ از خود بیرون شو.

نعره ای زده از هوش رفتیم چون به هوش آمدیم خود را خفته یافتیم پس بیدار شدیم و دعای خلاص از سر بگرفتیم. شیخ دیگر در خوابمان نیامد.

3- شیخ عظیم الشان با آن عینک هری باطر و ریش دامبلدور و زبان ولدمورتش لعبتی است به خدا. ظهر آدینه سخنی ساز کرده که جایگاهش شب جمعه است. پس فرموده که بیضه اصلام را باید مراقبت عالی. عورت نزام را هم که باید ستر عورت کرد. پس مستمعین را جمله انگشت به دهان گذارده که حد ختنه گاه شری‌-عت کجاست. به نظر می رسد که مشکلات جاری را با مقادیری شورت و بیضه بند و واجبی(یار صدیق نزام) بشود رفع و رجوع کرد.

4- یکی از این وبلاگهای موجس‌بز لینک فیل-طر شکن گذاشته زیرش هم توضیح داده که عواقب استفاده غیر اخلاقی از این برنامه به دوش خود استفاده کننده است! منظورش چیه یا عفیف بن قونی؟

5- این وقایع چند وقته اخیر آنقدر شیخ را خشکانده که عتابات برهان الدین هم دیگر راه به صراط مستقیمش نمی برد. دست و دلش به کار نوشتن نیست. از طرفی زهره حق نگاری اش نمانده از باب بندیات اخیر. دیم که کلا انگار روح وبلاگستان از کالبدش استخراج و محلول به ذات گودر شده این روزها. سر و ته هر کسی را بزنی توی گودر پلاس است. سیم که هر آن چه از مرید و شفیق در این روزگار فراهم آورده شده به باد خزانی پرپر شده اند و دیگر خانه هایشان سرای مردگان یا نیمه جانان شده و بازخوردی که اگوی(همان فاضلاب شهری که یونگ و فروید هم خیلی مشغولش بوده اند) موذی این حضرت را مقلول (قلقلک) گردد از خوانندگان پیشین فراخور نمی شود. خدای شاهد نیست بر شما هم آشکار نباشد که اگر حرمت شرف لاالهالاالله و وحشت سگرمه های در هم تنیده شیخ المشایخ نبود به چوب ضربدری دکان دوروغ را تخته می کردیم.

6- دائی سرجوخه زاده را برده اند. چند شبی است بیداری نداریم. روزها هم می خوابیم. شیخ المشایخ قهری شده دیگر در احلام شیخ قدم نمی رنجاند. امیدمان است که عفو کند شاید در خواب از حال خالوی آن نیمسرجوخه خبری دهدمان. این بوده که دست به نگارش بردیم پس از عمری نافرمانی.

7- خضر پرسید چرا کشتیشان؟ موسی گفت: تو زهره نداری که بدانی. خضر پرسید: جون من بگو. موسی گفت: گفتم که تاب همصحبتی من را نداری اما این راز تو را گویم. زین سبب که خدای تعالی را هشته و گوساله زرین پرستش آغازیدند. خضر گفت خدای آنان گوساله ای گلین بود که با آنان سخن همی گفت. خدای تو آتشی نادیدنی در کوهی ناکجا بود که تنها تو را هم صحبت شده بود. یوشع دست از بینی برون کشیده از خود برفت.

 

۳ نظر:

ممد تعلق گفت...

فعلن درکی از نوشته ندارم. فقط شماره پنج. شوما که رفتید این بلا سرمان آمد. خانه خراب شدیم که خرابات نبود. دوباره می رقصیم. شوما بنواز.

نیک آیین گفت...

خبر که رسید شیخ رجعت کرده همانجا در اتوبان زدیم بغل با جی بی آر اس وصل شده آنچنان از خود بی خود شدیم که پلیس بزرگراه ده ماشین برای جمع و جور کردنمان اعزام کرد. اینکه چه شده که در وبلاگستان اینطوری شده همان ترس بند است که دست و بالت را می بندد گمانم...

دخترك گفت...

شما كه نباشي اين خانه ديگر خانه نيست شيخ....به جان عزيزم كه شوما باشي دست و دلمان به نوشتن نميرفت به جاش ميرفتيم گودر ايتم تخمي شر مي كرديم با بر و بكس...حالا من الان خودم رِ پاره مي كنم...ولي فكر كنم شيخ يك جورهايي از ما قهر كرده كه كامنت نهاده را پاك مي كند ها...بعدشم عيالتان وبلاگ را پيدا كرد ملالي نيست ژنرالتان پيدايش نكند كه خشتكتان چارقد بشود به سرتان....خلاصه شيخ كه نبود اتفاقات زيادي افتاد و اينها گرچه شيخ مثل خورشيد پس ابر است...داناي اسرار.حالا ديگر ناز و گوز نكن شيخ .وبلاگت را بنويس ما هم دستمان به نوشتن برود.