باربدالدین عطشان



1- امروز حديثي خوانديم از حضرت انيشتين سلام الله عليه: ايشان فرموده بود كه اينكه علي(ع)
دخترش را توبيخ كرده كه چرا گردنبند بيت المال را قرض گرفته اي و در عين حال دلش لبريز عشق او بوده، نشان دهنده اثبات قانون نسبيت است. تبارك الله.

2- چند روزي است ايميلم را با عشق بيشتري باز مي كنم. امروز نامه‌اي داشتم از خانم ني‌كي كري‌مي با اين مضمون:

اره 5
يكبار ديگر ترس و وحشت را به خانه هاي خود دعوت كنيد.
شعار فيلم : من هنوز در ميان شما هستم.

3- روزي به گاه خردي، در محضر يكي از علماي كبار به سماع مشغول همي بوديم و آن گاه، گاه شيخ الشيوخي نرسيده بود. پس عربده كرديم كه ما شيخيم. ناگاه گرزهاي گران از شش جهت بر ما فرو همي رسيد كه تو را از حد تكبر گذر همي گشته و گوشت همي بايد ماليد. پير از مصدر برخاست و امان داد. گرزها برداشتند و دندان تيزان مي نگريستند تا خود كي باز مجال كوفتن رسد. پس پير برخاست كه گرزها بر سر خود زنيد كه شما را تكبر از او افزون باشد. مريدان عربده كردند كه اين چه حال باشد. پير گفت: اين بيچاره در "بي خودي" چيزي گويد و شما در "خودي" زنيدش كه اي واويلا كه چرا جايي كه ما را زهره نباشد كه دعوي شيخي كنيم او زبان بجنباند. پس نخوتتان بجنبيد و او را همي زنيد كه تا ما هستيم چرا او دعوي كند. پس جمله مريدان گرزها علم كرده بر آن نشسته مي گريستند. ما خنديديم و پير نعلينش را سوي پوزه‌مان حواله همي نمود.
4- از مولانا عفن الملك درگزيني شنيدم كه روزي در رسد كه نادره‌اي از بلاد ارادان در زمره وجود آيد كه شيخ بگاءالملك اراداني‌اش نامند و او را كرامتي است كه "دق مرگ" نام و هر كه را نشانه رود في‌الفور دق كرده بميرد و شيخ عنين ابن قوني قدس سره در مقام پيشگويي گفته كه روزي رسد كه دست و پاي همديگر به گاز گاز نپخته بخوريد از غايت جوع و چلپاسه همچنان مي‌خندد و روغن چراغ بشكه اي پنج پول سياه بفروشد و خرج ملك كند كه او را بگاالملك اراداني نام كرده و او هر آينه موكل يكي ز اقمار زحل است و به كار مرگ مشتغل و نقل است كه ملك مقرب حضرت اسقاطيل عليه سلام او را در نظر آورد و پرش همي سوخت و به قعر دوزخ فرو همي افتاد و پس خودرويي كه ورود ممنوع آمده بود زيرش گرفته، بمرد.
5- دوش در مجلس سماع در محضر عارفه اي از مظاهر جمال و از نيكو اندامان حرارت پيكر بوديم. جمله عاشقان دستار بيانداخته و پا افشاني آغاز همي كرده و مي در ساغر مي چرخيد و به هر سو كه مي نگريستي لعبتكي و مرمركي آشكار همي بود. پس اختيار از كف بشد و ردا بيافكنديم و ميانه ميدان در آمديم كه:
مي ريز ساقي پياله تهي شد بيا بوس ده كه باده تهي شد ز جان تلخ
مطربكي در آواز بود. اين شطحيه بشنيد. پس در مقام ترجيع بند در آمد كه:
يالا بوس بده. يالا بوس بده.

عرفا را ولوله‌اي پديد آمد و خروش از سنگ برخاست و به هر سو كه نگريستي جمله مريدان را نظاره توانستي كردن كه حوروشي در آغوش و لبها بر لب. پس عارفه صاحب مجلس نزديك شد كه شيخ الشيوخ را سر آن نيست كه اقتدا به ياران كند؟ و چشمانش درخشيدن همي گرفت. شيخ نعره‌اي بزد و از خود برفت. تا برخاست و پير مغي از پيران مغان زهرخندي بزد كه قاطي خوردي يا شيخ. ما سر به زير انداخته گفتيم:
ان الويسقي لا سازش بمزاجي. يعني ويسقي به مزاجمان نمي سازد. عارفه مقبوله اين سخن بشنيد پس جامه دريد و فرياد:
"آخي نازي" سر داد و بازوان به دور گردن شيخ حلقه همي‌كرد. ساقي زانجا گذر همي كرد. شيخ را بديد پس غيرتش بجنبيد و فرياد كرد كه:
اين قلتبان(ما را مي گفت) انه درينك كل البطري يكجا و سبواً شراباً طهوراً ايضاً. پس دگر بار از هوش برفتيم كه موجب مسرت و گشايش خاطر حاضرين شد.

6- ادويه جان ما را ببخش كه شعر نوشتيم و چارچوب راست نبود و گوشه اي به اين سو و ذره اي به آن سو ماند.
7- ناز بالشيم خاتون. زير سر داشته باش.

هیچ نظری موجود نیست: